ساده می گویم
دلتنگت هستم
ولی
این غرور وفادار
همچنان جای تو را برایم پر کرده است !
Printable View
ساده می گویم
دلتنگت هستم
ولی
این غرور وفادار
همچنان جای تو را برایم پر کرده است !
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم
و یا از روی خود خواهی فقط خود را قشنگ دیدم
اگر از دست من در خلوت خود گریه می کردی
اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی
اگر تو مهربان بودی و من نامهربان بودم
برای دیگران بهار و برای تو خزان بودم
اگر تو با تحمل گله از خودخواهیم کردی
اگر زجری کشیدی تو گاهی از زبان من
اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من
گناهم را ببخش
مرا ببخش
با دیدنت قصد عبادت کردم
با خنده ات احساس سعادت کردم
بگذار همیشه بنگرم در چشمت
حالا که به چشمان تو عادت کردم
کبوتری که زخمی گشت در اوج آسمان
به زخم تیر صیاد آلوده نگشت
او نیز اسیر شد
اسیر چشمان زیبای تو
برای همین از اوج خود را به زمین رساند
من نیز همانند او بودم که دشتی از خوشبختی را برای تو رها کردم و به صحرای غم پا گذاشتم.
ما هر دو اسیر چشمان دلربایت گشتیم.
چه قدر بهانه می گیرد عقربه ی بزرگ ساعت
تو آرامش نکن دردش را نمی دانی
ولی من چرا
من نیز همان عقربه ی بزرگم که به دنبالت می دوید اما هیچ گاه به تو نرسید.
پهلو به پهلوی من آمدی
با تو نبودم
سایه ات را گفتم
خودت با دیگری بودی
این همه شعر نوشتم
آن چه می خواستم نشد
زمزمه کردم…ورد خواندم…فریاد کشیدم
نشد آن چه می خواستم
پاره کردم…آتش زدم…دوباره نوشتم
نشد
تو چیز دیگری بودی
بگو تو را که نوشت
که سرنوشت مرا
کاغذی سیاه کرد…
این جا که منم جهنم
آن جا که تویی بهشت
من به تو رسیدنم…
چه قیامتی می شود…
من نيز گاهی به آسمان نگاه میكنم
دزدانه در چشم ستارگان
نه به تمامی آنها
تنها به آنها كه شبيه ترند به چشمان تو
تا تو بی مهری و وفا پای کشیدی زبرم
دستی از غم به دلم باشد و دستی به سرم
روز روشن شده در پیش دو چشمم شب تار
تا تو ای نور بصر دور شدی از نظرم
به خیال خودت از خویشتنم کردی دور
غافل از آن که من از تو به تو نزدیک ترم