در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز است؟
به اميد آنكه شايد تو به چشم من درآيي
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
كه شنيده ام ز گلها همه بوي بيوفايي
Printable View
در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز است؟
به اميد آنكه شايد تو به چشم من درآيي
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
كه شنيده ام ز گلها همه بوي بيوفايي
یک ذرهی حیران شده را عقل چو داند
کز جملهی خورشید فلک چند نشان است
چو عقل یقین است که در عشق عقیله است
بی شک به تو دانست تو را هر که بدان است
تمام شد به خدا خسته ام ببين بس كن
براي مردن من ساعتي مشخص كن
تمام شد به دلت بد نيار من مُردَم
و بعد اين همه سال انتظار من مُردَم
ببين بگو به جهنم كه مرده است اصلن
ببين بگو به جهنم بقيه اش با من
ببين درست همين جا به خانه خواهد برد
كلاغ خسته ی غمنامه ی مرا يك زن
بخند هرچه دلت خواست من نمي فهمم
كه عمق فاجعه اين جاست من نمي فهمم
كه من به چشم تو مربوط نيستم شايد...
تو را به جان عزيزت ببين ببين بايد
مرا بميري بِشمار سه همين حالا
نترس ترس ندارد كه بچه اي بابا
فقط غروب همين پنجشنبه شاهد باش
من آدم بدِ اين قصه نيستم آقا
اگر شيرى اگر ميرى اگر مور
گذر بايد كنى آخر لب گور
دلا رحمى بجان خويشتن كن
كه مورانت نهند خوان و كنند سور
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
اگر دل دلبرى دلبر كدامى
وگر دلبر دلى دل را چه نامى
دل و دلبر بهم آميته وينم
ندانم دل كه و دلبر كدامى
یاد کن از کسی که در همه عمر
نکند لحظهای فراموشت
مست از آنم چنین که در بر خویش
مست در خواب دیدهام دوشت
تو آنی آنکه بی تابی همیشه
منم تشنه و تو آبی همیشه
برای مستی روح دل من
مثال ساغر نابی همیشه
همچو فرهاد از غمش روزی به صحراها روم
تا ببینند این جوانان عشق پیرآموز را
اما عبور مي كند از كوچه يك نفر
فردا شبيه آينه ها و پگاه ها
امروز هم اگر همه طاقت بياورند
چيزي نمانده است به پايان راه ها