لب شکر شکن یار چو در دام بیفتد
یارای سخن نیست مرا که بسیار بگفتم.
Printable View
لب شکر شکن یار چو در دام بیفتد
یارای سخن نیست مرا که بسیار بگفتم.
دوست عزيز لطفا با ت شعر بگيد.
تمنای دلم کز در دربار تو افتاد
ایینه من بر کف دریای تو افتاد
ديشب صداي تيشه از بيستون نيامد
شايد به خواب شيرين فرهاد رفته باشد
در دیر مغان آمد یا رب قدهی در دست
مست از می و می خواران از نرگس مستش مست
تنها در اين خانه گربه ها شاخ مي زدند
تنها در اين خانه
سكوت علامت بيداري ترانه بود
وقتي درخت را به جرم جوانه قرنطينه مي كردند
ديدندش ار چه خسته در اين رنج بر حصير
اما چو فاتحي كه مقر كرده بر سرير
با چهره ي عبوس با صولت قوي
يا مبسما يحاکی درجا من اللالی
يا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی
يكي جامه آن مرد خياط دوخت
قضا را تن صاحب جامه سوخت.
تا دوباره مثل ِ اون خواب، همه دس تو دس بذارن!
همه هم صدا بلن شن، دخل ِ مرشد رُ بيارن!