در دایره ی قسمت ما وضع چنین شد
شادی به تو دادند و به من درد جدایی
بر رهگذر خسته و آواره مخور غم
او منزل شب دارد و یک سقف خدایی
Printable View
در دایره ی قسمت ما وضع چنین شد
شادی به تو دادند و به من درد جدایی
بر رهگذر خسته و آواره مخور غم
او منزل شب دارد و یک سقف خدایی
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
یاد باد آنکه ز نظارهی رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمی
افق دیده پر از شعلهی خور بود مرا
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
يادها انبوه شد
در سر پر سرگذشت
جز طنين خسته افسوس نیست
رفته ها را بازگشت
تو نقشی نقش بندان را چه دانی
تو شکلی پیکری جان را چه دانی
تو خود مینشنوی بانگ دهل را
رموز سر پنهان را چه دانی
هنوز از کات کفرت خود خبر نیست
حقایقهای ایمان را چه دانی
هنوزت خار در پای است بنشین
تو سرسبزی بستان را چه دانی
يار دستمبو به دستم داد و دستم بو گرفت
ني ز دستمبو كه دستم بو ز دست او گرفت
تا به مهر تو تولا کردهام
از همه خوبان تبرا کردهام
هر غمی کاید به روی من ز تو
جای آن در سینه پیدا کردهام
کی فرود آید غمت جای دگر
چون من اسبابی مهیا کردهام
در بهای هر غمی خواهی دلی
وانگهی گویی محابا کردهام
بس که در امید فردا در غمت
با دل مسکین مدارا کردهام
مقام امن و مي بي غش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهي توفيق
قمار خانهی دل را همیشه در بازست
نکرد هیچ کس این در به روی خلق فراز
به برده شاد مباش وز مانده طیره مشو
برو بباز بیار و همی به یار بباز