آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
Printable View
آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت
اشکم همه در دیدهی گریان میسوخت
میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو
بر من دل کافر و مسلمان میسوخت
توبرای وصل كردن آمدی
نی برای فصل كردن آمدی
درحق اومدح ودرحق تو ذم
درحق اوشهد ودرحق تو سم
منصور حلاج آن نهنگ دریا
کز پنبهی تن دانهی جان کرد جدا
روزیکه انا الحق به زبان میآورد
منصور کجا بود؟ خدا بود خدا
آشفته سريم نشانه دوست كجاست ديوان پر از ترانه دوست كجاست
اي كاش كه شاعري در شهر غريب مي گفت به ما كه خانه دوست كجاست
تسبیح ملک را و صفا رضوان را
دوزخ بد را بهشت مر نیکان را
دیبا جم را و قیصر و خاقان را
جانان ما را و جان ما جانان را
اشک می بارم، بیا این ابر و باران را ببین
دشت تر را دیده ای، دریای دامان را ببین
تار و پود گلشن از آهنگ من آتش گرفت
سوز بنگر ساز بنگر، پرده ی جان را ببین...
... رو صفای خویش را ایدل ز آب دیده جوی
ابر می گرید بیا صحرای خندان را ببین
نگارا صحبت از اغیار بگسل, گل خندان من ازخار بگسل.
ندانم تا که گفت آن بیوفا را, که مهر از دوستان یک بار بگسل
لطف تو از حد برون حسن تویی منتهاست پیش تو نوش روان درد تو درمان ماست
عشق تو بر تخت دل حاکم کشور گشای مهر تو بر ملک جان والی فرمانرواست
پرتو رخسار تو مایهی مهر منیر چهرهی پرچین تو جادوی معجز نماست
نرگس فتان تو لعبت مردم فریب غمزهی غماز تو جادوی معجز نماست
از تو همه سرکشی وز طرف ما هنوز روی امل بر زمین دست طمع بر دعاست
گر کشدت ای عبید سر بنه و دم مزن عادت خوبان ستم چارهی عاشق رضاست
تمام شب را در فكر من قدم مي زد
زني كه رقصان رقصان تو را رقم مي زد
و با گذشته ي من-باتو-مهربان مي شد
و باز، حالِ غرور مرا به هم مي زد
زني كه پنجره در پنجره تغزل بود
و برگ،برگ مي آمد و از تو دم مي زد،
به مرگ،اطمينان مي دهم نمي دانست
اگر به اسم تو خود را به خواب هم مي زد
نمي توانست آنقدر واقعي باشد
كه باور تو،در فكر من قدم مي زد