سر سپردم دلبری نا دیده را
دل نهادم یار دنیا دیده را
تا کنم تنها به روی او نظر
بستم از هر زشت و زیبا دیده را
وه چه شب ها با خیالش کرده ام
شب همه شب غرق رویا دیده را
سلام بر یزد :دی
Printable View
سر سپردم دلبری نا دیده را
دل نهادم یار دنیا دیده را
تا کنم تنها به روی او نظر
بستم از هر زشت و زیبا دیده را
وه چه شب ها با خیالش کرده ام
شب همه شب غرق رویا دیده را
سلام بر یزد :دی
اي خوشا مستانه سر در پاي دلبر داشتن
دل تهي از نيك و زشت چرخ اخضر داشتن
نقشی از پیراهنی بر پلک یعقوبی زدم
خواب مصر آشفته شد،بازار چین آتش گرفت
دشت را دریوزه ی خاتون دریا کردمش
خاک آن در باد گم شد،آب این آتش گرفت
سلام بر...
همه ایران سرای منست:دی
دراين تقدير بي رنگي ، حرير روح رؤيايي
طلوع آبي يادي ، نگاه سبز دريايي
تو خون پاك خورشيدي شكوه شعر پروازي
غرور بال انديشه خيال روح صحرايي
چه پيونديست با چشمت زلال آب و آيينه
كه تير ديده ي دل را تو آماج تماشايي
یک شب بیا و ضامن من باش نازنین !
وقتی دخیـل بستـه به تو آهوان من
دل بــرکن و به شهـرِ دل من بیا عزیز!
زخـم زبان مردمِ چشـمت به جان ِ من
نمي دانم چه بايد كرد
بمانم يا كه بگريزم
اگر خواهم بمانم با تو كارم روز و شب جنگست
وگر بگريزم از تو پيش ايم كوهي از سنگست
نخواندي نغمه با ساز من و بي پرده مي گويم
صداي ضربه ي قلب من و تو ناهماهنگست
نمي دانم چه بايد كرد
نمي دانم چه بايد كرد
در ازاي بوسه اي جاني طلب
مي كنند اين دلستانان الغياث
ثریا زلف خود را شانه می کرد
دل عشاق را دیوانه می کرد
دی شانه زد آن ماه خم گیسو را
بر چهره نهاد زلف عنبر بو را
پوشید بدین حیله رخ نیکو را
تا هر که نه محرم نشناسد او را
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا