-
روح باغ شاد همسایه ،
مست و شیرین می خرامید و سخن می گفت ،
و حدیث مهربانش روی با من داشت
من نهادم یسر به نرده آهن باغش
که مرا از او جدا می کرد ،
و نگاهم مثل پروانه در فضای باغ او می گشت
گشتن غمگین پری در باغ افسانه .
او به چشم من نگاه کرد ،
دیدم اشکم را ،
گفت :
(( ها ! چه خوب آمد به یادم - گریه هم کاری هست .
گاه این پیوند با اشک است ، یا نفرین،
گاه با شوق است یا لبخند ،
یا اسف یا کین .
و آنچه زینسان باید باشد این پیوند.))
-
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا ور دل به خدا و ساکن میکدهای
می نوش که عاقبت بخیرست ترا
-
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟
-
باز يك غزل ، حكايت كسي كه عاشق است
باز ما و كشف خلوت كسي كه عاشق است.
در سكوت، چشم دوختن به جاده هاي دور
باز انتظار عادت كسي كه عاشق است .
دستهاي التماس ما گشوده پس كجاست
دستهاي با محبت كسي كه عاشق است.
باز هم سخن بگو سخن بگو شنيدني ست
از زبان تو حكايت كسي كه عاشق است.
-
اين اواخر خيال مي كردم زندگي ماجرا ي خوبي نيست
جيغ زد يك نفر سرم خانم! اين خدا هم خداي خوبي نيست
توي دفترچه ي غزل هايم حس و حالي غريب قِل مي خورد
تازه فهميده ام كه اي بابا، گريه هم آشناي خوبي نيست!
ساعت پنج و نيم تنهايي بال هاي مرا كه مي بردند
ساده بودم كه باورم مي شد آسمان ابتداي خوبي نيست
ماندم اينجا كنار دلشوره، پيش مرداب سرد عادت ها
هيچ كس هم نگفت بيچاره! اين حوالي كه جاي خوبي نيست!
جاي خالي شعر هايت را چشم هاي كسي قرق مي كرد
مطمئن باش مي روم من هم، بي تو ماندن خطاي خوبي نيست
-
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
-
تا چند کشم غصهی هر ناکس را
وز خست خود خاک شوم هر کس را کارم به دعا چو برنمیآید راست
دادم سه طلاق این فلک اطلس را
-
اي غنچه خندان چرا خون در دل ما مي کني... خاري به خود مي بندي و ما را زسر وا مي کني
از تير کجتابَي تو آخر کمان شد قامتم .... کاخت نگون باد اي فلک با ما چه بد تا مي کني
ديدم به آتشبازيت شوق تماشايي به سر .... آتش زدم در خود بيا گر خود تماشا مي کني
-
یه روزی قدرمو می دونی که دیره
روزی که کسی سراغت نمی گیره
یه روزی می دونی من کیو چی بودم
روزی که از نبودنم غصه ات می گیره
باشه خوبم از کنارت ساده می رم
با وجود اینکه می دونم می میرم
به خدا قدرمو می دونی یه روزی
روزی که از تو جدا میشه مسیرم
قدرمو می دونی یه روز
یادم می افتی شب و روز
صدام تو گوشت می پیچه
مثل یه آه سینه سوز
حسرت یک لحظه نگام
دلتنگ می شی بدجور برام
اون روزا دور نیست به خدا
حتی به خوابت نمی یام
-
مردي كنار پنجره تنها نشسته است
مردي كه بخش اعظم قلبش شكسته است
مردي كه روح زخمي او درد مي كند
مردي كه تار وپود وي از هم گسسته است
چيزي درون سينه او مي خورد ترك
سنگي ميان تنگ بلورش نشسته است
مردم در انتظار نواي ني اند و مرد
حتي نفس نمي كشد از بس كه خسته است
با احتياط مي كند از زندگي عبور
مردي كه مرگ بر سر او شرط بسته است