دوباره يک نفر از چشم سايه اش افتاد
کسی که آخر اين شعر خسته شد ،جان داد
سکوت چيز بدی نيست . ما فقط بايد
بدون درد بميريم،گنگ وبی فرياد
Printable View
دوباره يک نفر از چشم سايه اش افتاد
کسی که آخر اين شعر خسته شد ،جان داد
سکوت چيز بدی نيست . ما فقط بايد
بدون درد بميريم،گنگ وبی فرياد
درخت خانه من قد کشیده
به جز صبر و سکوت از من چه دیده؟
*
نهال گردوی همسایه خم شد
دگر زیبایی این خانه کم شد
*
پریده رنگ از رخسار دیوار
مکان سایه های درهم و تار
*
گل محبوبه شب هم برآشفت
به روی بند رختم زاغکی خفت
*
به دیوار حیاطم پشت نرده
علف ها سر به در آورده هرزه
*
صدای تیک و تاک ساعتم رفت
به دنبالش توان و طاقتم رفت
تو در معادله هاي چهار مجهولي
به ضرب و جمع عدد هاي فرد مشغولي
ببين! دوباره مرا در خودت كم آوردي
كه ضلع گمشده ام توي خواب هذلولي
من آن سه نقطه ي گيجم پس از مربّع ها
كه مي رسد به تو از اين روابط طولي
يا رب آن زاهد خودبين كه به جز عيب نديد
دود آهيش در آيينهي ادراك انداز
زندگي يا مرگ؟
باد پيچيد در ترانه برگ!
برگ لرزيد از بهانه باد!
هر كجا برگ خشك بود، افتاد
باغ ناليد و گفت:
‹باد مباد!›
در شگفتم گناه باد چه بود؟
برگ خشكيده بود،
باد ربود!
باد، هرگز نبود دشمن برگ
مردن برگ دست باد نبود!
زندگي ذره ذره مي كاهد،
خشك و پژمرده مي كند چون برگ،
مرگ ناگاه مي برد چون باد،
زندگي كرده دشمني، يا مرگ؟
گلعذاري ز گلستان جهان ما را بس
/ زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس
سفر به درون آرزوها
با صدای یک تار
تنها، بی هیچکس، بی هیچ غش
نیش خندی
لغزش شورآبی روی لبهایم
کودکی بی گناه من
جوانی سیاه من
نیست کسی
خاطرت جمع
بیازندگی را بدزدیم
انوقت میان دو دیدار تقسیم کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیز ها را ببینیم
من مست مي عشقم هوشيار نخواهم شد
از خواب خوش مستي بيدار نخواهم شد
در آستانه طواف
در هزار حلقه سرگیجه دوار
در پیچ و خم دستانت
پیچ و خم افکارت گم است انگار
در میان این رامشگریها
تویی که دیگران در کنارت تن هایی هستند تنها
با سیمایی که زیبایی کهن دارد زیبایی شرقی
چشمان سیاهی که می کشاند
هزار شعاع چشم را به درون خود
و طلسم جادویی یک رقص
و آنچه تو میدانی و گفتنی نیست
...همه گم میشوند