نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
که هفت سال شکسته ست تا که مرد شده!
که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند
که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنایه شنیدیم و - آه! - دم نزدیم
Printable View
نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
که هفت سال شکسته ست تا که مرد شده!
که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند
که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنایه شنیدیم و - آه! - دم نزدیم
من از تو دل نمی برم اگرچه از تو دلخورم
اگرچه گفته ای تو را به خاطرات بسپرم
هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
منی که در جوانیم به خاطرت شکسته ام
مثل يک بغض که نارس باشد
آسمان ابري و بي باران است
آه اگر وا نشود.
در لبش ترانه آب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلالهي سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود! كي كسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
بيتو گر دمي زنم، هر دمي هزار غم
روي شانهي دلم، هر غمي هزاربار
هر چه شعر گل كنم، گوشهي جمال تو!
هر چه نثر بشكفم، پيش پاي تو نثار!
روي شونه هات
. بارون مي باريد
. كاشكي اين چشمام
. تو رو نمي دید
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
magmagf جان به پیغام خودت هم یک سری بزن
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت .تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تو اي شكوهمند من
شكوه دلپسند من
تو آن ستاره بوده اي
كه مهر آسمان شدي
ز مهر برتر آمدي
فراز كهكشان شدي
محمد جان جوابتون را دادم
مرسی دوست خوبنقل قول:
محمد جان جوابتون را دادم
یادم هست بودی کنارم
زیر باران نگاه در کویر غم
ما دو سرگشته تنها چون موج
به پناهی که تو می جویی خواهیم رسید
اندر آن لحظه جادویی اوج !
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
بجستم زندگانی را٬ تبه کردم جوانی را
ادب کردم او را تا بداند کی هستم
ادبم کن تا بفهمی او کیست
تا تماشای وصال خود کند
نور خود در دیده ی بینا نهاد...
این فکر کنم اخرین پست من تو این تاپیک باشه حداقل تا دو هفته ی دیگه...واسم دعا کنیین..
دو تا پرنده مرده سوار يك كراوات
كه مي كنند خدا را به بچه ها اثبات
هنوز بچه ام و مي فروشم از آغاز
تمام فلسفه ها را براي يك شكلات
كنار«هايديگر» پير راه خواهم رفت
كه بعد گم بشوم بي تو در تمام جهات
امیدوارم اقا حمید خیلی زود و با خوشحالی برگردید
تو پنداری نمیخواهد ببیند روی ما را نیز کو را دوست میداریم
نگفتی کیست باری سرگذشتش چیست؟
پریشانی غریب و خسته ره گم کرده را ماند
شبانی گله اش را گرگها خورده
وگرنه تاجری کالاش را دریا فرو برده
و شاید عاشقی سرگشته کوه و بیابانها
اين مطرب از كجاست ؟ كه از نغمه هاي او
بر خانه خراب دلم سيل درد ريخت
اين زخمه دست كيست كه بر تار مي زند ؟
تار دلم گسيخت
چون واي مرگ جگر سوز و دل خراش
چون ناله وداع غم انگيز
و جانگزاست
اندوهناك و شوم چو فرياد مرغ حق
اين نغمه عزاست
تا کی باید به حرف تو گوش دهم
که شوی عشق و زندگی من
نيست در قافله ريگ روان پيش و پسي
مرده بيچاره تر از زنده درين مسكن نيست
حرص، هر ذره ي ما را به جهاني انداخت
مور خود را چو كند جمع كم از خرمن نيست
تيري ز جانب شيطان آمد بر دل ننشست×××شب به همره يار دل بردن به دلم نشت...يا الله نظري دگر كن...
نریخت دردمی و محتسب زدیر گذشت
رسیده بود بلائی بخیر گذشت
تاوان بر آوردنش را هم
لب چاهی
به حلق آویز گردانم
کدامین نفس ها را
شمارشگر شوم آخر
که بر چشمان وامانده
به کنجی منقلب
از سکوتی بر دارازای زمان
قصه افسون و فسون گر بخوانم من
که من افسون تاریخم
حجابی کهنه، وامانده
از آن دیباچه تاریک
به بی فرجامی خود
سخت می گرید.
داد زدم تا بشنوی صدائی
کوچک بودم برای رسیدن به تو
منم بازی :20:نقل قول:
و در کوچه های بی کسی همیشه بی نشان روانم
بوسه های خوش زندگی را جواب میکنم
خنده صبح و مستی شب را با غم معاوضه میکنم
و نصیبم هر شب در خفتن درد است و درد
به خاطر تو ای عشق
از همه زخم می خورم
زخمی به پهنای دلم و به عمق زندگی
بی نشان مانده ام تا مگر روزی
یک لبخند میمهان جام تو گردم
تا شاید جر عه ای از ته مانده های تو نصیبم گردد
ای عشق تا چند درد بر درد
و کهنه حدیث تکراریت سریالی ناتمام
تا چند دشنه خونریزت سینه ای را میهمان
و دل ساده آدمیان را با تو فریفتن
ننوشت برای ذکر روز و شب من
جز ذکر علی معلم مکتب من
گر غیر علی کسی بود مطلب من
ایوای من و کیش من و مذهب من
نمی دانم
کدامین معلم معنای عشق را در باورم
بسان نهالی نو به یادگار گذاشت
تا مزرعه خشک دل به مدد اشک
همیشه سبز و
همیشه شخم غم نشان گردد
نمی دانم نهال نورس عشق
چه میزان از خون دل را
بهر میوه کال عشق
تباه خواهد کرد
تا مگر در شعری یا در گوشه ای دور افتاده
نغمه ای سوزناک از انعکاس واژه ها
در دل سوخته پدید آید
و زیب دفتر عشاق شکست خورده گردد.
نمی دانم!!!!
نمی دانم !!
نمی دانم!
مرا روزی که کارم با تو افتاد
به اوج کهکشانها برده بودی
به لبهایم سرودی تازه دادی
دلم این تازگی را دوست دارد
موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت
از دوست یک اشاره از ما بسر دویدن
نه شمع غنچه ای در شمعدان شاخه ها دارد
نه آتشبازی سرخ و بنفش ارغوان ها را
بهار امسال ، بغضی در گلو دارد
فروغ خنده از سیمای او دور است
عروس آفتابش زنده در گور است
مگر سیلاب اشکش پک گرداند
ز لوح سینه ی او حسرت رنگین کمان ها را
دم به دم با تو بودم
تو بودی و من
ولی هیچ وقت آهی نبود
در زلف بتان مپیچ ایدل
کاین رشته سر دراز دارد
ديدی که غزل سرود عاشق شده بود............................... انگار خودش نبود عاشق شده بود
افتاد و شکست و زير باران پرسيد............................... آدم که نکشته بود ؟ عاشق شده بود
دلم تنگ است
دلم تنگ است
سرودم خامشی رنگ است
بیا بنشین تماشا کن
فریبا را
که از سنگ است
و شعر من
نه از روم و نه از زنگ است
توقع مدار ای پسر گر کسی............که بی سعی هرگز به جایی رسی
سمیلان چو بر می نگیرد قدم...........وجودیست بی منفعت چون عدم
طمع دار سود و بترس از زیان.........که بی بهره باشند فارغ زیان
ناله از نی گریه از ابر بهار آموختم
پیش هر اهل دلی یک شمه کار آموختم
مي دانم که گناه بود.
در شهر غم و فتنه
- که مرغ اش دانه حقير قفس را
به صد هلهله خوش قانع بود -
گرداندن رخ سوي خورشيد
عظيم جرمي
که حکم به پر پر شدن رازقي مي بود.
دل پادشاهان شود بارکش.............چو بینند در گل خر خارکش
اگر در سرای سعادت کسست...............ز گفتار سعدیش حرفی بسست
همینت بسندست اگر بشنوی..............که گر خار کاری سمن ندروی
یکی مصروف عشق بازی
یکی مشغول لب نیوشی
یکی خراب غمزه
یکی را جنگ و ستیزه
هر آنگه که عیبت نگویند پیش............هنر دانی از جاهلی عیب خویش
مگو شهد شیرین شکر فایق است.............کسی را که سمقونیا لایق است
تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست میدارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود
و برای خاطر نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را بجای همه ی کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم