ک ا ن د مش میوه ای بود :دی ؟؟؟؟نقل قول:
Printable View
ک ا ن د مش میوه ای بود :دی ؟؟؟؟نقل قول:
والا نمیدونمنقل قول:
هر چی بود که کلی مورچه دورش جمع شده بود!!!!
من اگه جاي داداشت بودم علاوه بر دعوا با عموت براي هميشه اونو بن ميكردم نه ببخشيد با اون قطع رابطه ميكردم. اخه يكم فكر جلوي اون همه ادم يه همچين چيزي بگه. حتي فكر اتفاقي كه براي دادشت افتاد عصبيم ميكنه واي به حال اينكه فكر كنم اين اتفاق واسه من ميخاست بيفته.نقل قول:
كسي نميتونه تمام اين سوتي ها رو پي دي اف كنه.
يا حداقل تمام صفحات رو يه جا واسه دانلود بزاره.
يه بار اومدم شكلات بخورم اونقدر حرص زدم و مثل نديد بديدا شكلاتو خوردم كه شكلات از بينيم زد بيرون.نميدونم چرا اينطوري شده بود ولي اولش داشتم از ترس ميمردم.
يه بار اومدم سر كلاس بگم جي (شتاب گرانش) گفتم جيزه.
يه بار انگشت خواهرم رو لاي در گذاشتم.
یه بار دوست خواهرم در خونمونو زد و من هم رفتم در رو باز کردم همین که در رو باز کردم اون (فکر می کرد که خواهرم می آد و در رو باز می کنه ) یهو مثل "بهنوش بختیاری" ادا در آورد و گفت : پپپپپپپپپپپپپپپپخ !
منم خیلی ریلکس نگاش کردمو و یه لبخند زدم و اون خیلی خجالت کشید و من دیگه هیچی نگفتم و فقط سلام علیک و .....
ولی خودش داشت از خجالت آب می شد .
حالا یه سوتی از خودم که هیچ وقت یادم نیم ره :
یادم می آد کلاس دوم راهنمایی بودم ، یه معلم حرفه و فن داشتیم که هیکلی و چاق بود و چون مشکل کلیه داشت توی کلاس براش یه کتری آب می آوردند و حدود 12 -13 تا لیوان ( حتی شنیده شده تا 24 لیوان) آب می خورد
خیلی هم بد اخلاق بود (البته در واقع خیلی مهربون بود)
خلاصه یه روز داشت بچه ها رو نصیحت می کرد و منم از بخت بدم یهو هواسم پرت شد و توی هپروت بودم . . . دقیقا نمی دونم داشت چی می گفت ( فکر کنم ) که وقتی این جمله رو گفت : شما باید به حرفهای من گوش
تا اینجا که رسید فکر کنم متوجه شد هواسم نیست دستش به طرف من اشاره کرد تا من فعل جملشو بگم
منم که نمی دونستم چی گفت ، گفتم : نکنیم ! ( یعنی به حرفهایش گوش نکنیم)
اونم چشاش داشت از حدقه می زد بیرون ( چون واقعا همه ی بچه ها ازش می ترسیدن)
و من وقتی دیدم اون این طوری نگام می کنه فهمیدم که وای بد بخت شدم و بعدش سریع گفتم : بکنیم
می دونم که الآن دارم تعریف می کنم زیاد جالب به نظر نمی آد ولی اگه شمام اونجا بودید می فهمیدید که چقدر ضایع بود.
دبیرستانی که من توش درس میخوندم نزدیک خونمون بود.یعنی نزدیک ترین خونه به مدرسه خونه ما بود [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] .همش 30 متر بیشتر با مدرسه فاصله نداشت(خیلی حال میداد.زنگهای ورزش توپ رو شوت میکردم بیرون از مدرسه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] .بعد میرفتم که توپ رو بیارم اول توپ رو از رو دیوار مینداختم تو مدرسه بعد میرفتم خونه چیز میز میخوردم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ):دی
و اما اصل ماجرا [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یه روز من دیرم شده بود.زنگ کلاس خورده بود.بعد یه ناظمی داشتم که وقتی بچه ها از سر صف میرفتن کلاس تا موقعی که دبیرا میرفتن تو کلاس.دم در راهرو وا میستاد که اگه کسی دیر اومده یقش و بگیره.خیلی هم رو دیر اومدن حساس بود [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] .من هم میخواستم برم تو کلاس دیدم که آره.ناظممون اونجاست.گفت چرا دیر اومدی.گفتم آقا من تو مدرسه بودم .چند تا کتاب واسه بچه ها خریده بودم.یادم رفته بود بیارم.رفتم خونه بیارمش.دیر شد.گفت ... دروغ نگو.از چشات معلومه که تا الان خواب بودی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] (خداییش چند تا کتاب واسه بچه ها گرفته بودم اما اینکه گفتم یادم رفته و الان رفتم بیارم و دروغ گفتم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
بعد گفت الان معلوم میشه.رفت تو کلاسمون و گفت بچه ها ... امروز اومده مدرسه.بچه ها هم از همه جا بی خبر گفتن نه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خلاصه اومد گوش ما رو گرفت و گفت دفعه آخرت باشه دروغ میگی و از این حرفا [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فکر نمیکنم اینی که میخوام بگم جز سوتی حساب بشه.ولی خب میگم
تابستون بود.ظهر بود.گرم بود.تشنم بود.من بودم و خیابون بود(جمله بندی رو حال کردین [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
ظهر بود میخواستم برم خونه.خیلی تشنم شده بود.چشم به یه ساندیچ فروشی افتاد گفتم برم یه آبمیوه بخرم بزنم به بدن(فلکه اطلسی شیراز)
خواستم برم تو مغازه یهو دیدم محکم خوردم به یه چیزی.تا چند ثانیه که گیچ بودم:24:.بعد دیدم اونایی که تو ساندویچ فروشی دارن کار میکنن و 3,4 تا پسر هم که تو مغازه بودن داشتن ناهار میخودن چشاشون اینجوری زد بیرون:18:
تازه فهمیدم که به جای اینکه از در برم تو از شیشه مغازه میخواستم برم تو [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] لامصب انقده شیششون پاک بود اصلا ندیدم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] .منم دیگه روم نشد نرم. با کمال پر رویی رفتم تو گفتم یه آبمیوه ...
خواستم بیام بیرون دیدم اون چند تا پسر دارن میمیرن از خنده و نمیتونن جلو خودشون رو بگیرین [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] .ولی جلو من روشون نمیشد بخندن.بهشون گفتم بخندین.خودم هم اگه جای شما بودم تا 2 روز به طرف میخندیدم:11:
سال سوم دبیرستان سر کلاس شیمی نشسته بودیم.درسمون تموم شده بود و بچه ها داشتن با هم حرف میزدن.بعضی ها هم با معلم.بعد صمیمی ترین دوستم یهو برگشت به معلممون گفت شما زن کرد..ن:18:(به جای اینگه بگه زن گرفتی):31:
ما هم میدونستیم معلممون زن داره.انقده خندیدیم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] .طفلی معلممون شد عین لبو [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] .هیچی گفت [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ما هم یه همچین اتفاقی توی بیمارستانمون افتاد . یه مدتی بود که یه نفر رو می خواستن استخدام کنن
بهش گفته بودن که اگه کارت رو خوب انجام دادی استخدامت می کنیم اون بنده خدا هم شیشه ها ی در ورودی رو تا تونسته بود برق انداخته بود مث آینه. یه روز ما وایساده بودیم با مسئول داروخانه حرف میزدیم یهو یه چیزی بــــــــوم صدا کرد همه برگشتیم دیدیم یه پیره مرد پخش زمین شده دفترچه بیمه بدست!! بیچاره میخواست تا نوبت ها تموم نشده بره نوبت بگیره !! که البته به آرزوش رسید و بخاطر اینکه اوضاعش خیلی ناجور شده بود اولین نفر هم ویزیت شد.!!!:31:
بعد این ماجرا مدیرمون تازه به فکر افتاد دو تا چسب از این ضر بدری ها بزنه روی شیشه که یکی دیگه اینجوری نشه!!!:46: