تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا کوي خرابات مقام است
از ننگ چه گويي که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسي که مرا ننگ ز نام است
حافظ
Printable View
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا کوي خرابات مقام است
از ننگ چه گويي که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسي که مرا ننگ ز نام است
حافظ
تویی کز تو کس را نباشد گزیر
در افتادگیها تویی دستگیر
ندارم ز کس دستگیری هوس
ز دست تو میآید این کار و بس!
جامی
ساز در دست تو سوز دل من ميگويد
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سينهي من مينالد
بلبل ساز ترا ديده همآواز امشب
شهریار
بدانها گفت مجنون از سر خشم
كه از ليلی نگردانم به سر چشم.
اگر با ديگرانش بود ميلی
چرا جام مرا بشكست ليلی
نظامی
يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض
پادشاهي کامران بود از گدايي عار داشت
در نميگيرد نياز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنينان بخت برخوردار داشت
حافظ
ترا زین شاخ آنکو داد باری
مرا آموخت شوق انتظاری
بهر گامی که پوئی کامجوئیست
نهفته، هر دلی را آرزوئیست
پروین اعتصامی
تو بگريزي از پيش يک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بين که از پاي تا سر بسوخت
سعدی
تا دل مسکین من در کار تست
آرزوی جان من دیدار تست
جان و دل در کار تو کردم فدا
کار من این بود دیگر کار تست
با تو نتوان کرد دست اندر کمر
هرچه خواهی کن که دولت یار تست
دل ترا دادم وگر جان بایدت
هم فدای لعل شکربار تست
انوری
تا نيازارد تو را هر چشم بد
از براي آن بيازردم تو را
رو جوانمردي کن و رحمت فشان
من به رحمت بس جوانمردم تو را
مولانا
این درد که من دارم ، هر روز فـــــزون بـــــــــــادا
این دل که بما دادی ، بگذار که خـــــــــــــون بادا
با عشق نسازد عقل ، از من بشـــــــــنو این نقل
امروز بر آورد قد ، فـــــــــردات چـــــــــــو نون بادا
نباتی
اي شير سرافراز زبردست خدا
اي تير شهاب ثاقب شست خدا
آزادم کن ز دست اين بيدستان
دست من و دامن تو اي دست خدا
ابوسعید ابوالخیر
ای شانه او گیسوی پریشانه دولاشما
جان رشته سی وار اوردا چئکیل یانه دولاشما
ای زلف سیه دایره ی خالیده دورما
کافر بالاسی نقطه ی ایمانه دولاشما
صراف تبریزی
اي تماشاي رخت داروي بيماري عشق
خبرت نيست که در کوي تو بيماري هست
هر کجا دل شدهاي بر سر کويت بينم
گويم المنةلله که مرا ياري هست
سیف فرغانی
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوهی جانانهی تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانهی تو بود
بهجت تبریزی
در دلم بنشستهاي بيرون ميا
ني برون آي از دلم در خون ميا
چون ز دل بيرون نميآيي دمي
هر زمان در ديده ديگرگون ميا
عطار
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمدهای مرحبا
قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا
سعدی
اي تير غمت رسيده بر دل
پيکان تو در جگر شکسته
بي لطف تو کي درست گردد؟
جانا دل من به سر شکسته
فخرالدین عراقی
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست,
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست.
ما به فلک بوده ایم یار ملک بوده ایم,
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
تاکي به تمناي وصال تو يگانه
اشکم شود،از هر مژه چون سيل روانه
خواهد به سر آيد، شب هجران تو يا نه؟
اي تير غمت را دل عشاق نشانه
جمعي به تو مشغول و تو غايب ز ميانه
شیخ بهایی
هر دم دیلرم چاره اجلدن غم هیجره
گئلمز کی نه حاصیل
قالدیم بئله بو دردیله بی مونس و غمخوار
بی یار ومددکار
ای عشق دؤشن عاشق بیچاره یقین بیل
کیم دادا یئتن یوخ
من ائیلمه دیم دوغروسو آللاهیما ایقرار
خوشدور منه زؤنّار
نباتی
رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقيب
آمد رقيب و سبک در ره گرفت مرا
گفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو
گفتم که هست بلي اما اليک فلا
خاقانی
از در صلح آمدهای یا خلاف
با قدم خوف روم یا رجا
بار دگر گر به سر کوی دوست
بگذری ای پیک نسیم صبا
سعدی
آن به که چون مني نرسد در وصال دوست
تا ضعف خويش حمل کند بر کمال دوست
رشک آيدم ز مردمک ديده بارها
کاين شوخ ديده چند ببيند جمال دوست
سعدی
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر***کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
از بن هر مژه ام آب روان اســت بــیا***اگرت میــل لب جوی و تماشا باشد
حافظ
در دست منت همیشه دامـــــــن بادا ***** وانجا که تو را پای سر من بادا
بر گم نبود که کسی تو را دارد دوست ***** ای دوست همه جهانت دشمن بادا
سنایی غزنوی
از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
وز آن دم شد هویدا جان آدم
در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن اصل همه چیز
شیخ شبستری
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
که به گور اندرون شدن تنهاست
رودکی
تاج به سر نه زرینتاجان
عقده بند کمر محتاجان
جرم بخشندهی بخشاینده
در بر بر همه بگشاینده
جامی
هر کجا تو با منی من خوشدلم
گر بود در قعر گوری منزلم
خوشتر از هر دو جهان آنجا بود
که مرا با تو سر و سودا بود
مولوی
دل آرا ما نگارا چون تو هستی
همه چیزی که باید هست ما را
شراب عشق روی خرمت کرد
بسان نرگس تو مست ما را
سنایی
از تو ای دوست نگسلم پیوند
ور به تیغم برند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شکرخند
هاتف اصفهانی
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نقش مستوری و مستی نه بدست من و تست
آنچه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
حافظ
منع مهر غير نتوان کرد يار خويش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خويش را
هر نگاهي از پي کاريست بر حال کسي
عشق ميداند نکو آداب کار خويش را
وحشی بافقی
الهی ار بواجم ور نواجـم***ته دانی حاجتم را مـــو چه واجم
اگر بنوازیم حاجن روا بی***وگر محروم سازی مو چه ساجم
باباطاهر
ما فرش بزرگي به جهان باز کشيديم
صد گونه شراب از کف اقبال چشيديم
آن جاي که ابرار نشستند نشستيم
وان راه که احرار گزيدند گزيديم
سنایی غزنوی
منی ئؤلمؤش بیلیب غمه غرق اولان
آغلایان دوستلارا چاتدیران خبر
ائله بیلمه سینلر ئؤلمؤشم آرتیق
هدر دیر غصّه لر،هدر دیر غملر
شهاب الدین سهروردی
روشنتر است دم به دم انوار کاينات
از نور بينهايت روح منورم
روشنتر از وجود تجلي ذات حق
بنموده آنچه بود و بود جمله يکسرم
فخرالدین عراقی
مئی حبابی گیبی مئیخانه ده بیر ائو توتوبان
عقد انگور گیبی بیر آرایا باش چاتوبان
آلسالار دین ایله دؤنیانی،شرابه ساتوبان
مست و مدهوش و خراباتی و بی باک اولالیم
مولانا فضولی
من بقول دشمنان هرگز نگيرم ترک دوست
کز نکورويان اگر بد در وجود آيد نکوست
گر عرب را گفتگوئي هست با ما در ميان
حال ليلي گو که مجنون همچنان در جستجوست
خواجوی کرمانی
تا نهادیم از سر در یوزه در کویت قدم
هر زمان از فضل حق ما را عطایی دیگر است
گر چه هست آب و هوای روضه رضوان لطیف
جنت آباد سر کوی تو جایی دیگر است
نسیمی