-
شعر زیر یکی از اشعاری بود که بنده جهت جشنوارۀ طنز تهران فرستادم و از آخر اول شدم
ترافيك
همسرپا به ماه من ديروز //سرنگون شدزپله ها با پوز
دادو فرياد و بعد هم غش كرد// قبل ِغش او صداي مَردَش كرد
من بدبخت دست پاچه شدم// كمي تا قسمتي كلافه شدم
الغرض بردمش توي ماشين// گرچه او بود يك كمي سنگين
گاز دادم به سوي درمانگاه// گاه از راه و گاه از بي راه
گرچه خيلي سريع مي راندم// به ترافيك خوردم و ماندم
بخت بد بين كه گر روم دريا// مي شود خشك و آب نا پيدا
همسرم جيغ و داد مي فرمود// لیک دادش نداشت هرگز سود
چند ساعت از این مقوله گذشت// راه بندان ولي تمام نگشت
جيغ تندي كشيد و او زاييد // فارغ ازحمل بار خود گرديد
شدترافيك نام نوزادم// خودم این نام را به او دادم
اينك اين قصه را كه مي گويم// چند سالي است راه مي پويم
بچه ام رشد كرد وگاگله كرد// گرچه ازنام خود کمی گله كرد
وترافيك همچنان باقي است// جهت مَهد سن او كافي است
هيچ معلوم نيست اين معضل // تا به كي مي شودبكلي حلّ
در هراسم كه اوشود سرباز// بازهم راه ما نگردد باز
بیخ ریشت بُود بلا تردید// این ترافیک ، شک نکن « جاويد»
واین شعر هم به رسم پاچه خاری برای مسئولین جشنواره سرودم تا بلکه در دل سنگشان !! اثر کند و ما را از اول ، اول کنند که متاسفانه افاقه نکرد:
منم اکنون به رسم پاچه خاری
سلامی گرم همچون یک بخاری
فرستادم به سوی جشنواره
برای مجریان خوش قواره!!!!
که تا طنز مرا با حُسن نیّت
وبا یک عالمه درک و درایت
بزارن در ردیف اولین صف
بطوریکه رقیبانم کنن کف
منم مانند حیف ِ نان مرتب
کنم ازعشقتان درخانه ام تب
دعاگوی رفیع و صدر و خمسه
که لبها شون بُود خندان چو پسّه ( ت پسته را وزن وقافیه خورد)
-
دوست عزیز طنزپرداز آقای سعید سلیمانپور(بوفضول الشعرا) نبرد رستم و سهراب را به روایت گرد آفرید به طنز کشیده است که بنده هم از طرف حکیم ابوالقاسم خان فردوسی اعتراضیه ای ارسال نمودم
شعر بولفضول الشعرا را
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بخوانید
واین هم اعتراضیه حکیم ابوالقاسم خان فردوسی
«چنین گفت فردوسی پاک زاد»
که رحمت بر آن فرد چالاک باد
همان گــُرد مرد ارومیّه ای
همان که بُود مرد بد پیله ای
به ما هم دگر پیله کرده فضول
به شعرش کمی حیله کرده فضول
آخه رستم من کی افشانه زد؟
سبیل بلندش کجا شانه زد؟
وسهراب من کی به مو ژل زند؟
به آن تیر مژگانش ریمل زند؟
آژانسش کجا بود آن پهلوان؟
به پشت سر مرده کـَـل کـَـل مخوان
اگرچه که شعرت به روز است و ناب
کند لیک داش قاسمت را خراب
یواشت بگویم خوشم آمده
که سهراب بر موی خود ژل زده
و رستم زند بر خودش عطر یاس
از این کار گردد کمی با کلاس
ویا یال آن رخش را فِر دهد
و پیش همه یک کمی قِر دهد
ولیکن نباید که شهنامه را
کنم از برای علایق فدا
وباید بماند برای ابد
هر آن چیز گفتم چه خوب و چه بد
لذا پای در کفشم هرگز نکن
مرا با سخنهات عاجز نکن
وگرنه به حق تهمتن اگر
فضولی نمایی تو بار دگر
« چنانت بکوبم به گرز گران»
که یادت رود فرق خُرد و کلان
و« جـاویـد » مـانـد سـخـن های من
از او دور چشم بد اهرمن
-
پاچه خار
منم پاچه خار و منم چاپلوس// که گاهی خودم را کنم لوس ِلوس
ندارم زخود ایده و اختیار// بجز پاچه خاری مرا نیست کار
ثناگوی ارباب هستم همش// بگردم به قربان اون چون ننَش
زده توی کَلّم همیشه چماق// نذاشته بشم هیچگاه لُب و چاق
یقیناً مثال ِ من ِ حیف نان// چه بسیار هستند در این جهان
ودانی که نامی ترین پاچه خار// نباشد بجز صهیون جیره خوار؟
در این جا مظفر عمو سام هست// چویک خان قلدرو بد نام هست
همین نوکر خانه زاد عمو// از اون بچگی بود بی آبرو
به عمو بسی او سواری دهد// فلسطینیان را فراری دهد
دبیر و سخنگوی عمو ست او// که دستش برای همه روست او
به باغ عمویش همی می چرد// وفرمان ارباب خود می برد
ولی بین اون تا من ِ حیف نان// بُوَد فرق از ارض تا آسمان
اگرچه به کردار او چون من است // ولیکن بدان اِند اهریمن است
سگ خان قلهک به از سام هست// به هرپنجۀ او یکی دام هست
و« جاوید» هرگز نکن اشتباه// میان من او که دارد گناه
-
شصت و شش دو صفر
با مدرک لیسانس به کنجی خزیده ا م// از مدرکم چه سود که خیری ندیده ام
در کار لاف زنی دوره دیده ام // با قرض و قوله خط موبایلی خریده ام
رحمت به آن کسی که اس. ام. اس بنا نهاد //بر دست این فلک زده یک شغل توپ داد
با شصت و شش دوصفر خودم حال می کنم// پیغام های عشقی ام ارسال می کنم
پیغام می دهم که منم مبتلای تو// برفرق کلّه ام بخورد صد بلای تو
هی لاف می زنم که چنینم و یا چنان// دارم دوبرج و چند هتل توی اصفهان
گرچه فقط به شهرک پردیس می روم// گویم به او مُدام به پاریس می روم
جشن عروسی ات به دبی می کنم به پا // آن برج اصفهان بشود مهرت ای بلا
ماه ِ عسل به شهر پکن می برم تو را// با کوپه های خوب ترن می برم تورا
یک وقت هم برای طرف ناز می کنم// این نکته در مسیج (message) خود ابراز می کنم
او هم زند مسیج که نازت نمی خرم// دل را برای یک نفر تازه می برم
پاسخ دهم که این غلطم را به دل نگیر// ای آن که کرده ای زمسیجت مرا اسیر
یک بوسۀ دو قبضه برات سِند (send) می کنم// عشق و مرام و معرفتم اِند (end) می کنم
القصّه شاغلیم و خداوند را سپاس// گرچه زپول قبض موبایلیم آس و پاس
اما از اینکه بر سرکاریم شاکریم// ای شصت و شش دوصفرتورا سخت چاکریم
«جاوید» اگر مثال من علافی و پکر// یک شصت و شش دوصفربرای خودت بخر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
عروسي سبزي وتره بار
به سر آمد دگر دوران سختي// گذشت آن روزگار شوربختي
هميشه ما زبون و خوار بوديم// وجنس بُنجل بازار بوديم
زسوي پرتقال و موز و كيوي// شديم تحقير تا حد عجيبي
بهاء وقدر ماچون بود پايين// شديم آماج تهمت هاي سنگين
ولي چندي ست از الطاف دولت// ولطف و ياري و اقبال ملّت
فزون گرديده قدروقيمت ما// بهامان مي رود هرروز بالا
وبعد از سالها چشم انتظاري// شده ايّاممان سبز و بهاري
منم آن كلّه سبز تيره جامه// بسه هرچه شدم خوار زما نه
عزيز دردانه شد دلمه بادمجان// خورشتم شد غذاي پولداران
ومن آن گوجه ِ خواروذليلم// كه اكنون برتراز موز و شليلم
توريستي گر نيايد كشورما // ولیکن گوجه آيد از فلان جا
وديگر موز كي بالد كه عالي ست؟// به صِرف اينكه او اهل سومالي ست
منم آلوزميني *شاد و سرحال // چرا که صادراتم ول شد امسال
به جرم صادرات غير نفتي// زمن كندند پوستم را قلفتي
كجا بيمار خواهد خورد شلغم؟// به جايش هرسه وعده مي خورد غم
مگو شلغم بگو دُرّ گهر بار// لبو گرديده نور چشم بازار
دگر خرگوش هم بيچاره گرديد// براي زردكي آواره گرديد
اگرچه ما زماضي دردمنديم// ولي حالا زخوشحالي بخنديم
خداي قادرورب توانا // بكن «جاويد» خوشحالي ما را
*آلو زمینی= به زبان شیرازی یعنی سیب زمینی
-
خوش خیال
خدایا به حق سر و پا وگوش// بده خانه ای با دواستخر توش
به حق دل پر زخون انار// کرم کن یه ماشین ولو جاگوار
به چشمان اشکی زبوی پیاز// به یک گونی پول دارم نیاز
به اشك و به آه دل بي زنان // عطا کن زنی با کلاس و مامان
نخواهد زمن مِهرو پول و طلا// ولی خوشگل وخوب و ظالم بلا
جهازش مهيا وشيك وگران// به مانند بعضي زما بهتران
بُود شاغل و صاحب يك مقام// شوم راحت از كارو خوابم مدام
نه کم کار وتنبل نه اینکه عجول// نه کم رو نه اینکه خورَد زود گول
اگر داشت مادر نباشد خیال// به شرطی که باشدکر وکور و لال
وباباش كه قربون شكلشم// اگر توپ بود منت اش مي كشم
به شرطي كه سنش فزون از نود// چه بهتراگر بود بالاي صد
که پاسپورت و ویزاش باشد اوکی// کنم راه صد ساله یک روزه طی
وميراث توپي بيارم به دست // هاپولي كنم ارث او هرچه هست
سپس بنده شهرام ديگر شوم // غلط گفتم حتماً از او سر شوم
چنین گفت «جاوید» کی خوش خیال// چه بيهوده داري چنين قيل و قال
كه اين آرزوهاي يك من دوغاز// ندارد ثمر، پس به او دل نباز
ز(گربه) دعا گر که مقبول بود 1// زباران کویر نمک فول بود
1= ظاهراً مقصوداین ضرب المثل است که
به دعای گربه کوره بارون نمی آد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
در حکایت جورابهای سوراخ رییس بانک جهانی
لعنت به تو ای زن که مرا خوار نمودی
شرمندۀ هم دوست هم اغیار نمودی
گر دوخته بودی تو دوسوراخ چه می شد؟
جوراب مرا شهرۀ ادوار نمودی
من گرچه خسیسم تو ولی تنبل و کودن
آخر تو چرا تنبلی در کار نمودی
با این دوتا سوراخ شدم مضحکۀ خلق
بر آبروی بانک تو ادرار نمودی
به عکاس هم چنین می فرماید:
چرا سوراخ ما را فاش کردی؟
خودت را داخل این آش کردی
خدا سوراخ گرداند دو کفشت
که در کارم چنین کنکاش کردی
-
فقط خنده
چون که با خنده شود عمرجنابعالی زیاد// پس بیا لوطی گری بر ریش این دنیا بخند
گر جفا دیدی زیاد امّا وفاداری کمی// بر جفاکاران دنیا از همین حالا بخند
گر که دیدی یک نفر مالت به یغما می برد//کُن حلالش مال یغما بُرده، بی پروا بخند
گر چکت برگشت خورده بی خیالش شو داداش// پاره کن در بانک چک را وکمی آن جا بخند
گر که هشت زندگی تو گرو بر نُه بُوَد// هشت و نُه را ول کن حتّی بر ده و صدها بخند
گرعیالاتت همیشه بر سرت نق می زنند// پنبه را در گوش کن جانا و بر آنها بخند
صبح گاهان با تبسّم ظهر با لبخند باش// شامگاهان را قوی تر تا شب ِفردا بخند
باچنین لبخند پارتی نوح دوّم می شوی// یک کمی تا قسمتی بر حال زار ما بخند
گر بخواهی عمر تو از نوح هم افزون شود// طنزی از «جاوید» خوانده با تـُُن بالا بخند
-
با زن نشسته
پس از سی سال و اندی کار و زحمت // گرفتم حکم آزادی زدولت
به خانه آمد م با سرفرازی // ولی نیشخند بر لبهای نازی
کادویی داد نازی دست بنده // ولی با حالتی زشت و زننده
درون جعبه یک پیش بند زیبا // ویک اسکاچ و یک مقدار ریکا
پس از آن پای حجله گربه را کشت// وبا یک جمله زد بر پوز من مشت
زفردا کار تو از ساعت هفت// شود آغاز ،توی کلّـه ات رفت؟
خرید و رُفت و روب و ظرف شویی // امور آشپزی با صرفه جویی
زروز بعد شد برنامۀ من // تو گویی نیست او در خانۀ من
تلیفش هی مرتب زنگ می زد // در آن حالی که مویش رنگ می زد
گهی مشغول صحبت با فریبا// زمانی غیبت از همروس شهلا
زبیکاری به وزنش شد اضافه// برای جابجایی شد کلافه
تأ تر و سینما و پارک بازی// بشد برنامۀ هر روز نازی
من ِبازن نشسته صبح تا شام// امور خانه می دادم سرانجام
فشار کار آخر خسته ام کرد // لغز گویی همسر خسته ام کرد
خبرکردم مدیر قسمتم را // همان شخصی که حکمم کرد امضاء
به او آویختم با بی قراری// بگفتم این سخن با آه و زاری :
کنید حکم مرا امروز باطل// نمی خواهم زن و فرزند ومنزل
چرا که این به ظاهر ناز نازی// گرفته روح وجسمم را به بازی
اگر سی سال دیگر در اداره// شوم فرمانبر دولت دوباره
از آن بهتر که با پیش بندو سر بند // شوم مستوجب هرگونه ریشخند
شده« جاوید» از منزل فراری// فدای لحظه ای کار اداری
-
شعری از حسامی محولاتی:
ای غنی سازان دانای وطن
ازچه با اورانیوم بازی کنید؟
راست می گویید اگر، بهر خدا
ما فقیران راغنی سازی کنید