در آن دور دستها
چه عطرآگین است
باد . . .
در آن دور دستها
که توئی !
با نسیم واره ای ،
لبخند سپید وُ
دستهای گلی رنگ بانویی
می پیچد در یاد . . .
و من ،
از پشت لنزهایی از جنس آب
می بینم . . . باد ،
ابریشم گیسوانش را
می آشوبد . . .
چه معطر می وزد
این باد !
چه در دسترس است
دلگشایی
آن باغ !
میدانم ،
انتظار شیرین است ؛
حتی ،
در خیال کسی را داشتن
بهتر از تنهائیست . . .
اما ، ایکاش
تو هم بدانی
آنکه آینده ندارد
به گذشته می برد پناه . . .
بدانی که . . . در اینجا ،
از دیرباز
ـــ تا هنوز ـــ
در لحظه لحظه های روز
صدای تو انگار ،
سخاوت شاخه ی یاس معطریست
از پشت پرچین ِ
شمشادی آشنا
ـــ هنوز ـــ
برات رفیعی