حکايت - بحران شعر
ای پسر، اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل ممتنع باشد و بپرهیز از سخن غامض غپیچیدهف و چیزی که تو دانی و دیگری نداند که به شرح حاجت افتد مگوی که شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش و به وزن و قوافیت قناعت مکن و بی صناعتی و ترتیبی شعر مگوی، که شعر را ناخوش بود، صنعت و چربک باید که بود و شعر در ترجمه مردم را ناخوش آید یا صناعت باید به رسم شعرا شود... .اما اگر خواهی که سخن تو عالی باشد و بماند بیشتر سخن، مستعارگوی و استعارت بر ممکنات گوی و در مدح استعارت به کار دار و اگر غزل و ترانه گویی سهل و لطیف و تر گوی و به قوافی معروف گوی، تازی ها بر سرد و غریب مگوی، حسب حال عاشقانه و سخن ها لطیف گوی و امثال ها خوش به کار دار، چنان که خاص و عام را خوش آید، زینهار که شعر گران و عروضی نگویی، که گرد عروض وزن های گران کسی گردد که طبع ناخوش دارد و عاجز بود از لفظ خوش و معنی ظریفت. اما اگر بخواهند و بگویی روا باشد ولکن عروض بدان و علم شاعری و القاب و نقد شعر بیاموز، تا اگر میان شعرا مناظره افتد با تو کسی مکاشفتی نتواند کردن و اگر امتحان کند عاجز نباشی.
قابوس نامه