-
ايول
بازم سلام. خوب من کامل مطالبت رو خوندم. چند تا نکته به نظرم میرسه که برای بهتر شدن تایپک میگم.یکی اینکه شما قرار بود یه سری آموزش بدین.تا جایی که من از اول دنبال کردم.شما چاکراها رو تعریف کرین و یه سری مطالب پراکنده دیگه.که یه جورایی آدم سر در گم میشه.فکر کنم قرار بود پرواز روح رو آموزش بدین. اگه میشه حالا دیکه مراحل کار.و ساعتی رو که در روز باید صرفش کنیم و بگین. و به طور کل من مردم شروع کن که خیلی مشتاقم.خوب مثله اینکه جو گیر شدم. راستی اگه میشه کل کل نکن با بعضی از کسایی که هی میخوان منحرف کنن تایپیک که هم خودت اذیت میشی هم برو بچ خسته میشن. دیگه دیگه خیلی ازت خوشم اومده . با اون که 5 روز بیشتر نیست که مطالبت رو دنبال میکنم اما یه جورایی خیلی میخوامت. راستی من از بچگی به این کارا علاقه داشتم.
و دوست دارم از قدرتی که به دست میارم به نحو احسن استفاده کنم. جرا که این ها همه نعمتهای خداست و باید ازشون استفاده کنیم.چرا که اگه فایدهای برامون نداشت خدا هم این نیرو ها و تسلط بر اون ها رو برامون مقدور نمیکرد. راستی زکات علم یاد دادن به دیگران هستش.پس همین طور که تا حالا این کارو کردی بازم ادامه بده. اما جون من یه کوچولو متمرکز تر و دسته بندی تر شده که یه هدف رو دنبال کنه ادامه بده. راستی یه سوال با پرواز روح میشه چه کارایی انجام داد. منظورم اینه که مثله تله پاتیه . البته من زیاد حالیم نیست اما هر چی بگی رو هوا میگیرم . البته مطمن باش فکر هم روش میکنم.یه چیزی چرا نمی گی خودت چه جوری علاقه پیدا کردی به این چیزا و چه مراحلی و گذروندی. یا مثلا چه راهایی رو رفتی و..... که خیلی مشتاقم بدونم .اگه هم دوست نداشتی بگی ایراد نداره.اما روش پرواز روح رو تو چند تا تایپیک به صورت جمع بندی شده بگو . ممنون از لطفت. یا حق...................
-
دوست عزيز من زياد اطلاع ندارم ولي تا جايي كه ميدونم با پرواز روح جاهايي ميشه رفت كه در حالت بيداري نميشه رفت اگه تجربه ي مريم رو هم خونده باشي اونم يه نوع پروازه روحه . در پرواز روح ميتوني با ارواح ديگه تماس پيدا كني و اطلاعاتي رو از اونا بگيري مثلا چه اطلاعاتي:
شما دنبال يكي از دوستان قديميتون هستين ميتونين از اين راه اطلاعاتي در مورد اون بدست بيارين .
البته فكر ميكنم كه رسيدن به اون درجه نياز به تلاش و پشتكار داره
-
آقا من یه چیزی بگم . میدونم شدید سوتی دادم :blush: :blush:
-
ممنون از جواب سریعت که دادی
-
خواهش ميكنم وظيفم بود
اگه سوالي داشتين و اگه بلد بودم در خدمتم ;)
-
whatiswizard.persianblog.com
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يه سر به اينجاها بزن فكر كنم كارت تا يه جايي راه بيفته
-
-
تجربه نزديک به مرگ
استراليا
کاترين ويورلی از شهر کانبرا در استراليا تجربه ای را که طی عمل جراحی آزموده برايمان ارسال کرده است . اين تجربه به اواخر سال های 1960 برمی گردد که طی آن روح کاترين به بهشت رفته بود . اين سفر به بٌعد بالاتری بود که کاترين به اين ترتيب از آن ياد می کند:
«وقتی در بيمارستان بستری شدم می دانستم که بيماريم وخيم تر از آن است که پزشکان می گفتند. دو انترن مشغول آماده کردن من برای جراحی بودند و همانطور که برای بعد از عمل برنامه می چيدند با هم صحبت می کردند، فکر می کردم که چقدر جوانی خوب است و چقدر انسان راحت می تواند به آينده فکر کند و نقشه بکشد. در آن زمان چهل و نه ساله بودم و بسيار بيمار. احساس می کردم به پايان زندگی ام نزديک می شوم.»
کاترين به ياد می آورد که از او خواستند تا شمارش معکوس کند که ناگهان دچار سرگيجه شد. « صدايی مثل ترک خوردن می شنيدم، صدايی مثل مچاله کردن کاغذی ضخيم. سپس به نظرم آمد که همانند بادکنکی در انتهای يک نخ در هوا شناورم. واقعاً اين بهترين تشبيهی است که می تواند آن احساس را تفهيم کند. دقيقاً مثل يک بادکنک درخشان بودم که توسط طنابی نقره ای به بدنم متصل بودم. بدنم را در پائين می ديدم و آن دو انترن جوان هنوز درباره برنامه های شبشان با هم صحبت می کردند. سپس جراح را ديدم، دکتر گلاسر از انتهای راهرو می آمد و آخرين پک را به سيگارش زد و آن را در زير سيگاری ای که پر از شن های سفيد بود خاموش کرد. او در کنار من ايستاد و نگاهی به من انداخت. سپس دوباره مرا با دقت نگاه کرد و به نظر خيلی عصبانی می آمد. سر آن دو انترن فريادی کشيد و طوری به آنها ناسزا گفت که گويی آن دو، پسرهای کوچک و شيطانی بودند. با صدای داد و فرياد او پرستاران دوان دوان وارد شدند و بدن مرا روی چرخ به سمت اتاق عمل بردند.
آه نه! پيش خود فکر کردم بايد اتفاقی افتاده باشد و به همين دليل است که من اين بالا شناورم. بايد در حال مرک باشم.»
کاترين می گويد که در آن لحظه بياد شوهر و دو دخترش «وندی» و «تری» افتاد. «احساس غم داشتم، نه برای خودم بلکه برای آنها.»
کاترين از فاصله ای دور صدای دکترش را می شنيد که سر بقيه کارکنان داد می زد اما ميل نداشت به اتاق عمل برود و بفهمد آنجا چه خبر است. «هيچ گونه ناراحتی يا دردی نداشتم. به نحوی حس می کردم که با تمام آن درد و رنج ديگر کاری ندارم. نمی توان گفت که آنچه سرم می آمد برايم بی تفاوت بود ولی نسبت به آنچه بر سر بدن فيزيکی ام می آمد بی تفاوت بودم.»
سپس کاترين صدای نواختن ناقوس هايی را شنيد. شبيه آنچه معمولاً موقع تشييع جنازه به گوش می خورد. آن موقع فکر کرد که بله، او واقعا مرده است. ناگهان صدايی عميق شنيد:« نه هنوز».
«احساس کردم که بالاتر و بالاتر کشيده می شوم و همانند تيری در آسمان رها شدم». اينک کاترين می دانست که ديگر درخشان نيست بلکه به نظرش رسيد که دوباره
همان بدن فيزيکی هميشگی اش را داراست. در مقابل او چندين هيکل نورانی ديگر در لباس هايی درخشان ايستاده بودند.
«به نظرم می آمد که موجوداتی با نور درونی می درخشند. از ديد من آنها همانطور بودند که هميشه فرشتگان را تصور می کردم فقط فاقد بال بودند». کاترين برای لحظه ای به سکوتی عميق فرو می رفت و گفت:« پس من مرده ام؟ مگر نه؟» يکی از آن موجودات آسمانی با صدايی مهربان و موسيقی وار جواب داد: « عزيزم تو می توانی مدتی نزد ما باشی ولی بعد بايد برگردی».
کاترين به خاطر می آورد که در آن تجربه آسمانی دشت هايی سبز و در خشان و جويبارها و نهرهايی را ديده بود. « به ياد دارم که تعجب کرده بودم که بهشت چقدر زيباست و درست در همان لحظه به طور منطقی فکری به سرم خطور کرد که اگر در بهشت هستم پس بايد پدر و مادرم را ملاقات کنم. در يک چشم به هم زدن پدر و مادرم در کنارم بودند و هر سه ما از شوق پيوند دوباره گريستيم. هيچ کدام از آنها به پيری زمانی که فوت کرده بودند، نبودند. آنها دقيقاً همان ظاهری را داشتند که از زمان کودکی يا دوران بلوغم به خاطر داشتم».
برای کاترين مثل آن بود که ساعت ها حتی روزها با آنها در آنجا بوده است. سپس فرشته نزد او آمد و اطلاع داد که وقت آن رسيده است که او مراجعت کند. «به محض اين که آن فرشته اين را گفت، دوباره کنار سقف اتاقم در بيمارستان شناور بودم. پدر روحانی گالوين آخرين دعاها را بالای سرم می خواند و از اين صحنه بسيار شوکه شدم. شوهرم و دخترهايم می گريستند و خواهرم دانا نيز آنجا بود. پرستاری سمت چپ تختم ايستاده بود و نبضم را می گرفت.» دوباره کاترين همان صدای عميق را شنيد که به او گفت: « هنوز زمان تو فرا نرسيده است».
« دوباره همان صدای ترک خوردن عجيب را شنيدم و اطرافم مثل خون قرمز شد و دوباره متوجه شدم که به بدنم بازگشته ام». کاترين از درد بيماری و جراحی ناله می کرد و وقتی چشمانش را باز کرد همه به او لبخند زدند. کشيش گالوين گفت: « درود به حضرت مريم و تمام مقدسات، کيتی نزد ما برگشت» و از پرستار خواست که دکتر گلاسر را برای معاينه خبر کند.
کاترين به محض اينکه قدرت تکلم پيدا کرد، ماجرای سفرش را به آسمان و ملاقات با پدر و مادرش را برای همه تعريف کرد. کاترين دريافت چرا هيچ کس از ذاستان او تعجب نکرده بود: « بعد از جراحی، دکتر گلاسر فقط چند ساعت اميد به زندگيم داشت. شوهرش کشيش گالوين را خبر کرده بود که دعاهای احتضار را برايم بخواند زيرا امکان زنده ماندنم اصلاً وجود نداشت».
« مطمئنم که اين تجربه و اين سفر آسمانی واقعيت داشته است و مطمئنم خانواده ام مرا باور دارند».
منبع: فرشتگان آسمانی ؛ استگر، براد؛ استگر، شری هانسن؛ برگردان: آذريان، آذر. نشر ميترا، تهران 1377.
-
اقا حميد شما آدرس اون سايته كه دانلودشو به من ياد دادي داري؟
-