در وصف جمال تو چه گويم كه چناني
من هرچه بگويم تويقين بهتر از آني
در خاطر دلخسته ي من خاطره اي كو ؟
تا وهم وخيالش دهدم قوت وجاني
Printable View
در وصف جمال تو چه گويم كه چناني
من هرچه بگويم تويقين بهتر از آني
در خاطر دلخسته ي من خاطره اي كو ؟
تا وهم وخيالش دهدم قوت وجاني
بیرون شامی میخورید
کمی قدم میزنید
یک ریز حرف میزند
داستانسراییهای شگفت انگیز
از کرور کرور آدمهایی که عاشقش شدند
بذله گویی میکند
ژستهای بامزه میگیرد
نگاه میکنی به چشمهایش که دیگر رازآلود نیستند
بیچاره دنیا
نمیداند
خیلی وقت است
دل تو جای دیگریست
تنها دلیل من که خدا هست و این جهان زیباست ،وین حیات عزیز و گرانبهاست ،لبخند چشم توست!هرچند با تبسم شیرینتآنچنان از خویش می روم که نمی بینمش درست!لبخند چشم تودر چشم من ٬ وجود خدا راآواز می دهد.در جسم من ٬ تمامی روح حیات راپرواز می دهد.جان مرا - که دوریت از من گرفته است -شیرین و خوشدوباره به من باز می دهد.
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
در حضور غزل و شعر حماسي افسوس
آنقدر مرثيه خواندند كه ما پير شديم
بسكه تا آينه گفتيم شكستند آنرا
سنگ در ديده ی هر آينه تعبير شديم
وا اسف در دل اين آتش بيشرم زمان
جلگه جلگه برهوت از تب تبخير شديم
تا به كي شرح ستمكاري ظلمت بدهيم
از به يادآوري حادثه دلگير شديم
مرد جوانمرد نمیرد هرگز اگرم مرد به چپ و راست حافظ
می ده ساقیا، تا کم شود خوف و رجا
گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا
پیش آر نوشانوش را، از بیخ برکن هوش را
آن عیش بیروپوش را، از بند هستی برگشا
خداوندا ...
اگر روزي بشر گردي ، ز حال ما خبر گردي ،
پشيمان مي شوي از قصه خلقت .
از اين بودن ، از اين بدعت
خداوندا ...
نمي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا ، چه دشوار است .
چه زجري مي کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است
تا پاکی سادگی مرا پیش ببر
تا کلبه ی بی ریای درویش ببر
ای لهجه ی خیس ابر ها، ای باران
دستان مرا بگیر و با خویش ببر