دوباره معجزه کن تا جهان به پا خیزد
زمین به سجده رود آسمان به پا خیزد
پس از گذشتن یک قرن غیر ممکن نیست
که در مقابل آرش کمان به پا خیزد
کمی مقابله کن با پدیده ها نگذار
که موج با کمک ماهیان به پا خیزد
سلام
چطورید؟ یاد احوالپرسیهای قدیم بخیر
Printable View
دوباره معجزه کن تا جهان به پا خیزد
زمین به سجده رود آسمان به پا خیزد
پس از گذشتن یک قرن غیر ممکن نیست
که در مقابل آرش کمان به پا خیزد
کمی مقابله کن با پدیده ها نگذار
که موج با کمک ماهیان به پا خیزد
سلام
چطورید؟ یاد احوالپرسیهای قدیم بخیر
دگر زمنزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و گنج خانقاهت بس
با اجازه از حاج مهدی
سرانجام ِهر آئینی
به غیر از عشق
سرافکندگی و نکبت و بی فرجامی ست.
سرانجام ِهر آئینی
به غیر از عشق
سرگشتگی و بدنامی ست.
تو گفتي دوستت دارم ببين از من مشو دلگير
دروغ از تو شنيدن هم صفاي ديگري دارد
خدايا گر چه كفر است اين ولي باور كن اين شب ها
دلم كافر شده زيرا خداي ديگري دارد.
سلام اقا جلال
خوبی ؟ چه خبرا؟
دلم انگار می فهمید در انبوه غریبی ها
رفاقت ها چو خنجر شد
و قصه در سکوت بی جوابی مرد
اینجا بود وقتیکه زمین آغاز حسرت شد
زمان پردازش بی وقفه ی تکرار غم ها بود
صدا راه فراری بود خود تاریک و بی روزن
و عشق
آواره ای بی سرزمین در راه نفرت شد
-----------
مرسی فرانک جون خوبم
تو خوبی:دی؟
در و ديوار اين خانه پر است از شعر و افسانه
پر از نقاشي بي آب و رنگ دوستت دارم
***
.................................................. ..
دوباره قصه ي ماه و پلنگ دوستت دارم
نوبت هم خوبه رعایت بشه:دی
مغزِ من
مثلِ یک زندانی
خط خطی و محبوس است!
مغزِ من
مثلِ یک زندان بان
خسته و بی منطق و تنبل شده است!
مغزِ من، از تکلیف خسته شده ...
مغزِ من، از قانون خسته شده ...
مغزِ من، خسته ی قانون شکنی ست.
مغزِ من، خسته ی بی تکلیفی ست.
مغزِ من، از دیدن، رنجیدن، خسته شده.
مغزِ من، از مضحکه ی " فهمیدن" خسته شده.
مغزِ من، منزجر از دیدنِ انسانِ مدرن ...
مغزِ من، منزجر از مضحکه ی " پُست مدرن" !
مغزِ من، در زندان
زندگی، زندان بان.
مغزِ من، زندان بان
خود ِمن در زندان.
مغزِ من
از زندگی
خسته شده.
خود ِاین زندان بان
از زندان
خسته شده
هزارسینه غزل در تب نگاهی سوخت
اگر که عشق همین است ما نمی خواهیم
چه بود مذهب ما ؟ سر به آسمان بردن
سری که روی زمین است ما نمی خواهیم
به جای نقش شهادت اگر که پیشانی
اسیر پینه و چین است ما نمی خواهیم
خوبم . ممنون.
سلامتی نداریم (خبر)
من آن اسیر دلبر کمند موی قصه ام
که در سپهر خواب من نشانه گشته ماه من
به این سخن شدی مرا تو آشنای زندگی
فقط تو عابری دراین مسیر کوره راه من
نمي دانم چه بايد كرد
بمانم يا كه بگريزم
اگر خواهم بمانم با تو اين را دل نمي خواهد
ز از خانه را هم يار پا در گل نمي خواهد
تو عاقل يا كه من ديوانه من يا تو به هر حالي
عذاب صحبت ديوانه را عاقل نمي خواهد
سلام مژگان جونم
لنزتون مبروک