-
ما را دردیست امروز و آن روی نگار است
برای عاشقان مست امروز
سخن گفتن برایم ننگ و عار است
----------------
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهایین در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او یر گران کرد
که را گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
-
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
-
دامنم را نگه قوي تو دريا مي كرد
وقتي از ساحل بدرود تماشا مي كرد
خانگي بود دل و وسوسه ي كوچ نداشت
ماكيان را تب قشلاق تو دُرنا مي كرد
استواي نگه! آن ظهر پر از مهر مرا
افق قطبي چشمان تو يلدا مي كرد
-
دارم از خودم خالی می شوم
تف به سفره ای که سیرت نمی سازد
تا در پی نانی که سجده اش را نابلد می مانی
رجعتی به هر “رجاله ای” بری.
تف به خطی که بر پیشانی ام نشست
به گمانم سرنوشت تو را نیز
ازین پیشانی تراشیده باشند
-
دارم از نفس می افتم
تو هجوم سایه ها
کاشکی بشکنه دوباره
بغض این گلایه ها ...
-
آسمان صاف است
و ماه و برف
هر دو یک رنگ اند
-
در بزم تو اي شمع منم زار و اسير
در كشتن من هيچ نداري تقصير
با غير سخن كني كه از رشك بسوز
سويم نكني نگه كه از غصه بسوز
-
زگــرد راه فــرود آ ، غبار را بشكــن
ملال سينه ببـر، انتظار را بشكــن
صفاي صحبت خد را زمن دريغ مـدار
تو جاودانه بهاري ، بهار را بشكن
بيا كه بين مــن و تــو فراق حائل شــد
به اقتــدار محبت حصار را بشكــن
كنون كه خار غمت نيش مي زند بر دل
بيا به باغ دل آزار ، خار را بشكن
شب فــراق تو خــواب سپيــده مي بينـد
چــو آفتاب بيا شام تــار را بشكــــن
-
نفرت
جای نجابت را گرفت
در چشم های اسب درشکه
-