دلم كرده امشب هواي شراب
شرابي كه از جان برارد خروش
شرابي كه بينم در ان رقص مرگ
شرابي كه هرگز نيايم به هوش
Printable View
دلم كرده امشب هواي شراب
شرابي كه از جان برارد خروش
شرابي كه بينم در ان رقص مرگ
شرابي كه هرگز نيايم به هوش
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
من براي تو مي خونم، هنوز از اينور ديوار
هر جاي گريه كه هستي، خاطره هات ُ نگه دار!
تو نمي دوني، عزيزم! حال ُ روزگار ما رُ!
توي ذهن ِ آينه بشمار، تك تك ِ حادثه ها رُ !
خورشيدُ از ما گرفتن! - شُكر ِ شب! - ستاره پيداس!
از نگاه ِ ما، جرقه، صد تا فانوسِ ! يه رؤياس!
هم غصه! بخون با من،
تو اني قفس ِ بي مرز!
لعنت به چراغ ِ سرخ!
لعنت به چراغ ِ سبز!
من براي تو مي خونم، بهترين ترانه ها رُ!
دل ِ ديوار ُ بلرزون! تازه كن خلوت ِ ما رُ!
ببين از رو بوم ِ آبي، پاك شده رنگِ پر نده!
حرف ِ تازه اي ندارن، اين دقايق ِ كـُشنده!
جنّاي قلعه ي جادو، سيباي بلورُ چيدن!
تو بخون! ترانه خونا، همه شون نفس بريدن!
هم غصه! بخون با من،
تو اني قفس ِ بي مرز!
لعنت به چراغ ِ سرخ!
لعنت به چراغ ِ سبز!
...
زندگي از تو و
مرگم از توست
سيل سيال نگاه سبزت
همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم
مي نوش که عـمر جاودانـي اين است
خود حاصلت از دور جواني اين است
هـنگام گل و باده و ياران سرمست
خوش باش دمـي که زنـدگانـي اين است
تو اگر بازكني پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زيبايي را
اين کهـنه رباط را که عـالم نام است
وارامگه ابـلق صبح و شام است
بـزمي است که وامانـده صد جـمشيـد است
قـصريـست که تکيه گاه صد بهرام است
يه پنجره رو به يه باغ ْ، يه كوره راه ِ بي چراغ ْ،
يه حوض ِ سبز ِ نيمه پُر، آبتني ِ چن تا كلاغ!
دوباره جنگ ِ من ُ من، تو اين غروب ِ بي نفس!
قناري مي خونه ولي صداش اسيرِ تو قفس!
آهاي ! شكسته! با تواَم! فكر ِ يه راه ِ تازه كن!
به جاي خوندن يه دفه، سكوت ُ مزه مزه كن!
توي سكوت ْ زندوني ِ ، عطر ِ يه آواز ِ زُلال!
نخون تا فرياد بزنن تموم آدماي لال!
توي سكوت مي شه به عشق، ميشه به آيينه رسيد!
مي شه به تك ستاره ي اين شب ِ ديرينه رسيد!
مي شه با طوفان ِ نفس، حنجره ها ر ُ زنده كرد!
تو بازي ِ يكي شدن، مي شه تو ر ُ برنده كرد!
سكوت ِ بي رضايتت چه خوش صداس! ترانه خون!
وقتِ سقوط ِ ناگزير، من رُ يه تكيه گاه بدون!
من با تواَم تا ته ِ خط! مثل ِ يه سايه پا به پا!
حرف ِ منُ به من بزن، اونور ِ غيبت ِ صدا!
توي سكوت مي شه به عشق، ميشه به آيينه رسيد!
مي شه به تك ستاره ي اين شب ِ ديرينه رسيد!
مي شه با طوفان ِ نفس، حنجره ها ر ُزنده كرد!
تو بازي ِ يكي شدن، مي شه تو ر ُ برنده كرد!
در دايـره اي که آمد و رفـتن ماست
او را نه بدايـت نه نهايـت پـيداست
کس مي نزند دمي در اين معـني راست
کآيـن آمدن از کجا و رفـتن بکجاست
تا كني مستم ، همه زنبيل ها را كرده پر
از شميم آن دو گيسوي شرابي آمدي
سنگفرش از نقره كردند اختران راه تو را
شب كه شد از جاده هاي ماهتابي آمدي