اين مثنوي حاصل پريشاني من است
بشنوكه سوزنامه ويراني من است
امشب نه اينكه شام غريبان گرفته ام
بلكه به يمن آمدنت جان گرفته ام
گفتي غزل بگوغزلم شور وحال مرد
بعداز تو حس شعرفنا شدخيال مرد
گفتم مرو كه تيره شود زندگانيم
بارفتنت به خاك سيه مي نشاننت
گفتي زمين مجال رسيدن نمي دهد
بر چشم باز فرصت ديدن نمي دهد