دوست دارم ودانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم
Printable View
دوست دارم ودانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم
من چو مجنونم که در لیلای خود
نیستم در هستی مولای خود
ذکر حق دل را تسلا می دهد
آه مجنون بوی لیلا می دهد
جان مجنون قصد لیلایی مکن
جان یوسف را زلیخایی مکن
نام این معبود را یاران مزین کرده اند
در صفای کعبه ی خوش صورت و سیرت بمان
در کجا خواهی تو پیدا کردن این عشق عظیم ؟
تا ابد در سوز این نامی پر شوکت بمان
گر شوی در آسمان اعتلایش اختری
همچو اشک اندر دل دریای بی قیمت بمان
نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی
دین دیار ندانم که رسم چیست شما را
اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود
از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود
مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود
دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود
دیگر شکسته بود دل و در میان ما
صحبت بجز حکایت سنگ و سبو نبود
او بود در مقابل چشم ترم ولی
آوخ که پیش چشم دلم دیگر او نبود
دوباره خاطره ها ...نم نمک دو چشم ام خيس
که سنگ قبر زمين خرد سنگ قبر شما!
وباز اول کابوس...بوس... بوسه ي تو
به طعم سيب و هلو ! طعم... گريه و حالا
اوحدی، گر قبلهی اقبال خواهی سجده کن
آفتاب روی آن شمع جهانافروز را
اول سال است و نان در خانه نيست
اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟!
بوي نان تازه هوش از ما ربود ...
اتفاقا مادرم هم روزه بود ........
چهره اش ديدم كه لك برداشته
دست خوش رنگش ترك برداشته
سوختم ديدم كه بابا پير بود...
بدتر از اين خواهرم دلگير بود .
دیریست که تیر فقر را آماجم
بر طارم افلاک فلاکت تاجم
یک شمه ز مفلسی خود برگویم
چندانکه خدا غنیست من محتاجم
ماهي تو كه بر بام شكوه آمده است
آينه ز دستت به ستوه آمده است
خورشيد اگر گرم تماشاي تو نيست
دلگير مشو ز پشت كوه آمده است