مرا با خودت ببر
حال که از بند رها میشوی
ای بادبادک
Printable View
مرا با خودت ببر
حال که از بند رها میشوی
ای بادبادک
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک بالان عاشق
پرنده تر ز مرغان هوایی
-------
ياران چه غريبانه
رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع دل
هم سوخته پروانه
...
ای پادشه خوبان
داد از غم تنهایی
دل بی تو جان آمد
وقت است که باز آیی
یا رب من اگر گناه بی حد کردم
دانم به یقین که بر تن خود کردم
از هرچه مخالف رضای تو بود
برگشتم و توبه کردم و بد کردم
مدامم مست میدارد
نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب رویت
تمناييست جاويدان به دل ديدار روي تو
كه من از كوي عشاقت گذر كردم به كوي تو
وقتی که جهان تورا پس می زند
یک دوست هیچگاه نه نخواهد گفت
این توانایی است که همه ی ما داریم
اما این آن توانایی نیست که نشان می دهیم
من از تو جدا نبودهام تا بودم
اینست دلیل طالع مسعودم
در ذات تو ناپدیدم ار معدومم
وز نور تو ظاهرم اگر موجودم
من پري كوچك غمگيني را مي شناسم
كه در اقيانوس مسكن دارد
و دلش را در يك ني لبك چوبين مي نوازد
آرام آرام
پري كوچك و غمگيني كه شب
از يك بوسه مي ميرد
وسحرگاه از يك بوسه بدنيا خواهد آمد