در زمینی که ضمیر من و توست،
از نخستین دیدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هایی است که می افشانیم.
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش " مهر" است .
بد که نیست واسه منم باشه
فعلا شب به خیر
Printable View
در زمینی که ضمیر من و توست،
از نخستین دیدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هایی است که می افشانیم.
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش " مهر" است .
بد که نیست واسه منم باشه
فعلا شب به خیر
تو کجا بودی ، کجا بودی کجا ؟
رو کدوم تخت غرور ، تو کدوم جشن صدا
تو کجا بودی وقتی از گریه چشام خاموش می شد
چادر سیاه شب رو زندگیم تن پوش می شد
جرم من ، وسعت عشقم ، رنگ ِ صاف بی ریایی
جرم من لذت طعم خواب خوشرنگ طلایی
شب خوش
یکی طفل بردارد از رخش بند................نیاید بصد رستم اندر کمند
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز،
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت!
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد .
رنج می باید برد ،
دوست می باید داشت !
عاقبت باید رفت،عاقبت باید گفت که خدا حافظتان باد
لحظه ی بدرقه ی تابستان ،برگ ها اشک درختان بودند
من به خود آمده دیدم هیهات
غم تنهای من آنقدر سنگین است
که به هر آیینه ی می نگرم می شکند.....
سلام:نقل قول:
شما باید شعرتان را با آخرین حرف شعر قبلی یعنی"ت" آغاز میکردید. ولی من ادامه میدم:
دستان من نمیتوانند
نه، نمیتوانند
هرگز این سیب را
عادلانه تقسیم کنند.
تو
به سهم خود فکر میکنی
من
به سهم تو.
و تكان دادن دستت كه مهم نيست زياد
و تكان دادن سر ...
چه كسي باور كرد ؟
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد...
در « گفتگوی تمدن » راه چاره نیست
چون رشتهء حباب و کمی شعر ناب
شب را دگر نمانده امید گشایشی !
آزادی ام سراب و کمی شعر ناب
فریاد مردمان همه در گلو شکست
من چون بگویم از کتاب وکمی شعر ناب؟
برای شنیدن تو
که هیچوقت برام حرفی نداری
باید بمونم اینجا
شاید یه روز بیای ببینی...
یک سینهء خراب و کمی شعر ناب
یک کوزهء شراب و کمی شعر ناب
در سینهء زمین که پر از ظلم آدمی ست
کاش ، لبخند بود و آب و کمی شعر ناب
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
تو همه دنیای منی
امروزو فردای منی
هیچ وقت نشد بهت بگم
که من چه قدر دوست دارم...
من هنوز در به در خاطره هاتم چل گيس
هر جاي حادثه باشي پا به پاتم چل گيس
منو تو دلت صدا كن تا صدات رو بشنوم
آخه من از خودتم نبض صداتم چل گيس
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
یادته دعا می کردیم واسه هم ؟ واسه رسیدن به هم یادته ؟
پیش هم بودیم نذاشتن یادته ؟ اونا ما رو دوس نداشتن یادته ؟
نامه بدون امضا یادته ؟ اسم مستعار .... یادته ؟
طرح اون انگشتر من یادته ؟ پاسخ مختصر من یادته ؟
فال حافظ شب یلدا یادته ؟ اسممو گذاشتی رویا یادته ؟
هيچ وقت
هيچ وقت نقاش خوبي نخواهم شد
امشب دلي كشيدم
شبيه نيمه سيبي
كه به خاطر لرزش دستانم
در زير آواري از رنگ ها
ناپديد ماند
نه؛ من که چیزی یادم نمیاد!!
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سرکشی جانا گرت مستی خمار آرد
تمرین که کنی کشیدن سیب را درست یاد بگیری
اونا را هم یادت می یاد
در اين هياهوی شب های بی حوصله
گذشت زمان از پس پنجره
نديدم تو را جز در خيال
تو پرواز کردی از لحظه ها
تو را باد برد با خود از ذهن من
تو تعبير رويای من �
از احمد شاملو
-------------------
نه در رفتن حرکت بود
نه درماندن سکونی.
شاخه ها را از ریشه جدایی نبود
و باد سخن چین
با برگ ها رازی چنان نگفت
که بشاید.
دوشیزه عشق من
مادری بیگانه است
و ستاره پر شتاب
در گذرگاهی مایوس
بر مداری جاودانه می گردد.
دیگر نمی خوانی؟
خسته شده ای؟
جواب داد:
آری خسته شدم،
بس که داد زدم و گفتم لحظه ها را دریاب،
زمان را از مرگ نجات بده.
هنگام سپيدهدم خروس سحری / دانی که چرا همیکند نوحهگری
یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من
هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب
...
بهره ها بردند و زر اندوختند
مال مردم خورده و جمله جهان را سوختند
===
سايه عزيز ، كجايي شما ؟؟
والا مدتیه سرم خیلی شلوغه
اگه فرصتی بکنم حتما سعی میکنم که سری به اینجا بزنم
شما خوب هستید ؟
..............
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند
...
نخواه اینکه مرا غرق ِ اضطراب کنی
اسیر غصه و شب گریه و عذاب کنی
هنوز ضرب ِ قدمهات ، مثل لالایی ست
بیا که اهل محل را دوباره خواب کنی-
کنار پنجره ی ما بیایی و من را
به نام کوچک ِ من بازهم خطاب کنی
همیشه گرمی و روح تو آتش ِ محض است
عجیب نیست من ِ سنگ را مذاب کنی
درون جام لبانت شراب ریخت خدا
که حال زارِ مرا بیشتر خراب کنی!
چقدر برف نشسته ست روی موهایم!
بخند این همه یخ را مگر تو آب کنی
هر آنچه میل تو بر من بتاب یا اصلا
همیشه خواست دل من ، تو انتخاب کنی
و قیس هم به تناسخ رسیده در یک زن!
که تو حکایت عشق مرا کتاب کنی
فقط نخواه که پایان ِ داستان ِ مرا
شبیه بازی خورشید با حباب کنی .
...
ديگر به چشم هايت بد عادت نمي شوم
با اولين كلامت ديگر غارت نمي شوم
هر چند كه بالا بلندي چون آرزوي من
حتي ديگر اسير اين قد و قامت نمي شوم
می گزیدم با دو دندان گونه اش
گونه هش طعمی گس نمناک داشت
چون تمشک نیمرس لبهای او
مزه ی خورشید وبوی خاک داشت
باد نرمی چون بر مرغان صبح
دست می سایید بر اندام او
سینه اش چون اب ها بر موج بود
مستی از کف برده بود آرام او
سر فرو بردم به جام سینه اش
یک نفس بوییدمش ،نوشیدمش
سایه ی خود را بر او انداختم
از نگاه آسمان بوشیدمش
از مهدی اخوان ثالث
--------------------------
شو بشو ، ایخدا،بر کوهسارون
می باره بارون ،ایخدا، می باره بارون
از خان خانان ، ایخدا ، سردار بجنورد
من شکوه دارم ، ایخدا ، دل زار و زارون
آتش گرفتم ، ایخدا ، آتش گرفتم
شش تا جوونم ، ایخدا ، شد تیر بارون
ابر بهارون ، ایخدا ، بر کوه نباره
بر من بباره ، ایخدا ، دل لاله زارون
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به ناله های غریبانه قصه پردازم
بیاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که در جهان ره و رسم سفر براندازم
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كار ساز بنده نواز
نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوي
كه كيمياي مرادست خاك كوي نياز
ز مشكلات طريقت عنان متاب ايدل
كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد
مغبچه ای میگذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
سلام شب بخیر
در گذر گاه زمان
دوستی فصل قشنگی است
که پر از قدرت عشق من و توست
عشق را معنا خود می داند
که فقط واژه آن بر دل ما می ماند
و چه زود این عشق ها می میرند
حرف ها بوی محبت ز میان می گیرند
و فقط خاطره ی خاطره هاست
که میان من وتو می مانند.
سلام شب به خیر
در رخ آینه عشق ز خود دم نزنیم
محرم گنج تو گردیم چو پروانه شویم
ما چو افسانه دل بیسر و بیپایانیم
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
سلام.دیر کردین؟
مگر این چشمه که در من به سخن می جوشد
همنفس فردا نیست؟
پس چرا واژه من در غم تکرار بماند؟
شعر من مرثیه از جور خزان
بر تن این باغ بخواند؟
مهمون داشتیم
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
من یعنی
من پس این
من سربه زیر عشق
یا هرچه تو می خواهی
من در پی حل این معما
من عاشق و درگیر سرنوشت
من با نگاه ساخته درشعر بی کران
یا هرچه تو می گویی
حالا بگو راز را !!!!!!
یک بال فریاد و یک بال آتش
مرغی از این گونه
سر تا سر شب
بر گرد آن شهر پرواز می کرد
گفتند
این مرغ جادوست
ابلیس مرغ را بال و پرواز داده ست
گفتند و آنگاه خفتند
وان مرغ سرتاسر شب
یک بال فریاد و یک بال آتش
از غارت خیل تاتارشان برحذر داشت
فردا که آن شهر خاموش
در حلقه ی شهر بندان دشمن
از خواب دوشنبه برخاست
دیدند
زان مرغ فریاد و آتش
خاکستری سرد برجاست
اونوقت که دیگه راز نیست!
تو زنده اي كه عزيزم! هميشه مال مني
تو زنده اي وسط من ، ميان اين ابيات
تو زنده اي وسط بازي بزرگ زمين
تو گيج مي شوي از سادگي اين حركات
پياده هاي خودت را وزير مي كني و...
جهان دوباره تـقـلب... و بعد كيش و مات!!
تو هم ای خوب من!این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار که صدبار بگو
"دوستم داری"؟ را از من بسیار بپرس
"دوستت دارم" را با من بسیار بگو
وقتی غريب می شوی انگار مرده ای
سهمی از آسمان و خدايش نبرده ای
حتما تو هم برای نمونه فقط دو روز
کش ضربه های نحس زمان را شمرده ای
:31: