از تهی سرشار...
جویبار لحظه ها جاری...
Printable View
از تهی سرشار...
جویبار لحظه ها جاری...
در عشق اگر عذاب دنیا بکشی
با اشک به دیده طرح دریا بکشی
تا خلوت من هزار غربت باقی ست
تنها نشدی که درد تنها بکشی
باران می بارد امشب
دلم غم دارد امشب
تو را کم دارم امشب
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است
ز درد عشق تو که با کس حکایتی نکردم
چرا جفای تو کم شد
شکایتی که نکردم .
بعد از خواندن
بسوزانش
درست مثل مردی که ...
درست مثل مردی که
اشتباه گرفته بود
ستاره را با آرزو
شعر را با زندگی
مردی که فکر می کرد
انسان پرنده است
با یک نگاه
می توان پرید
به آن سوی میله ها
فکر می کرد
با تکرار همیشه همین چند واژه
می توان همراه بود تا ابد
چند واژه که به همین راحتی
می توان سوزاند
این بار فقط
بعد از خواندن
بسوزانش
یا محول الحول والاحوال
امسال
پاییز حالی به حالی
هنوز مهرش کامل نشده
همه درختان را برهنه کرد
انتظار زیادی ندارم
فقط
کاری کن
زمین سریعتر بچرخد
یا زمان انتظار مرا
کم کن
درکم کن
کمکم کن
با تو به دنیا آمده بود
کوچک
برای همراهی ات
دست که بر شانه ات گذاشت
دیگر برای خودش مرگی شده بود
زن پنجره را گشود.
باد با هجومي، مو هايش را
چون دو پرنده،
بر شانه اش نشاند. پنجره را بست.
دو پرنده بر روي ميز بودند،
خيره در او .
سرش را پايين آورد،
در ميانشان جا داد و آرام گريست.