-
منتظر باش که خیابان سلامت کند
و خط های عابر ، خاک پایت شوند...
نازک تر از گل نخواه
و بقیه ی پولت را بگیر...
به پسرت اینترنت بگو مودب باشد
و عاقل اندر سفیه نگاه کن به کوچه های کثیف
روزنامه را بگو به موقع بیاید
و مترو ، به کارش برسد...
لطفا همه چیز را بازرسی کن
شهر تو ، خانه ی توست.
-
وقتی که دلهره دارم
وقتی که پشت چراغ ها هدر می روم
وقتی که هپروت می زند به تنهایی
نیستی...
وقتی که زیر دست و پای اقتصاد لِه می شوم
وقتی که مونیتور ، دانایی ام را دور می زند
وقتی که بلندگوها بالا می آورند
نیستی...
وقتی که نیستی ، اینهمه هذیان نازل می شود
و اینهمه کاغذ - از سرمایه ی ملی – سیاه...
تو را کجای جمله ها جا بزنم
ای نیستی بی نهایت !
کجای این جمله ها؟
-
دو سال است که می دانم بی قراری چیست
درد چیست
مهربانی چیست
دو سال است که می دانم آواز چیست
راز چیست ....
چشمهای تو شناسنامه مرا عوض کردند
امروز من دو ساله می شوم ....
-
در اطراف خانه ی من
آن کس که به دیوار فکر می کند ، آزاد است !
آن کس که به پنجره .... غمگین !
و آن کس که به جستجوی آزادی است ،
میان چار دیواری نشسته
می ایستد .... چند قدم راه می رود !
نشسته .... می ایستد
چند قدم راه می رود !
نشسته .... می ایستد .... چند قدم راه می رود !
نشسته
می ایستد .... چند قدم راه می رود !
نشسته .... می ایستد
چند قدم ....
حتی تو هم خسته شدی از این شعر
حالا چه برسد به او که .... نشسته
می ایستد ....
نه ! .... افتاد !
-
پیاده روی شلوغ،
با عابرانی که هیچکدام
تو را نمی فهمند،
آی زندگی....
(کتایون آموزگار)
-
دیرزمانی است که سکوت کرده ای
عاشق توفان پس از این آرامشم
چیزی بنویس
حرفی بزن
این بار نپرس:
تو بگو " چه خبر؟"
-
برای اثبات بهترین بودنت
چند رای باید خرید
تا انتخابات قلب تو
عادلانه برگزار شود؟
-
چشم تو از پیاده روی روبرو گذشت...
پشتِ چراغ ِ زرد، سبز شدم.
-: «بوق نزنید!
یک عاشق... دارد خاطراتش را پنچرگیری می کند!»
-
کسی نيامد و من را به سوی تو نکشيد
کلاغ قصه من و ما به خانهات نرسيد
کسی نيامد و از شهر تو غزل نسرود
و يا سرود و نگهبان شهر ما نشنيد
دوبار مست خيالات عاشقی شدهام
عجب خيال قشنگی ولی گذشت و پريد
شبی تو کاش کنارم ميان هلهلهها
عروس میشوم و کل.. دی.. دی.. دی.. دی.. ديد... ديد...
و سفره و کيک و نبات و عسل و قرآن
عروس هم بله را گفت و هيچکس....... نشنيد
-
دست از سرم بردار!
بیا،
این هم انگشت هایم
دارند پر کلاغ می شوند.
نق نزن!
بیا،
این هم حنجره ام
دارد هق هق
در گلویم قارقار می کند.
چپ، چپ نگاه نکن!
بیا،
این هم چشم هایم
دارند دزد ماهری می شوند.
سکوت... نه!
تو را قسم می دهم،
به پرنده ها!
از من نخواه آه نکشم!