نسیم بعد از ظهر
چین می اندازد
پاهای مرغ ماهی خوار را
Printable View
نسیم بعد از ظهر
چین می اندازد
پاهای مرغ ماهی خوار را
او را همیشه نیش زبان بود
اورا همیشه با من شیدا
آتش زدن به بیشه ی جان بود؛
دل را اگر چه جای نمانده
بی زخم دشنه زان گل زیبا
اما هنوز این دل محزون
امیدوار وصل بهار است
...
تا صورت و پیونـــــد جهـــان بود علی بود
تا نقش زمیـــن بود و زمان بود علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود علــــی بود
سلطان سخـــا و کرم و جـــود علی بود
در انتهای هجرت ماه و ستاره دل تنگم
وآسمان من
با شبنم رهائی
در پشت این حصار سیه خفته است
یارب؛ بیاد دشت بهار آگین
سبزینه های چشم دلم را
لبریز از ترنم باران ساز
تا از فراغ خورشید؛ بی جان و دل نمانم
در گوشه ی خراب کبودم
تخم تحمل امیدی است
تا در سراپرده ی فرداها
از پشت پنجره
خورشید را دوباره گوشه ی چشمی
بر روی فرش ساده بهار آرد
...
در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما
دیدیم که در کعبه و بتخانه تویی تو
بسیار بگوییم و چه بسیار بگفتیم
کس نیست به غیرازتودراین خانه تویی تو
*-*
سلام
وقـت سحر است خیز ای مایـه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها کـه بجـایند نــپایند کسی
و آن ها که شدند کس نمیآيد باز
به به محمد عزیز
کجایی مرد حسابی؟
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد، می خواهم بگویم : سلام!
...........................................
زندگی راننده ای است که بر جاده ی دقت بسرعت پیش میرود
زندگی ترانه ایست که شنزار کبوتر در خلوت خویش می خواند
زندگی در آغوش باد سوزان زمستانی می درخشد
شاید دو بچه ی واکسی در جلو دانشگاه تهران
یا کامیو نها و انتهای در راه
زندگی غربت آسمان در چشمان پرنده است
...
تا زهره و مه در آسمان گـشت پدید
بـهتر ز می ناب کـسی هـیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
زين به که فروشند چه خواهند خرید
و اگه به من هم اجازه بدن
علیک سلام
دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می تراشد
دوستان چرا باور می کنند ؟
تا من بخوانم
در جاده جنگلی باران
امیدی برای رهائی وجود داشت
می درخشم
مانند باران ستارگان
تو دوست من باش در اقا لیم ظاهر و با طن
چون هوائی که تنفس می کنیم
دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می تراشد
دو ستان چرا باور می کنند ؟
همه ی کوهستان را در آغوش می گیرم
و تمام خیابان را زیر و رو می کنم
اما برای نگاه زیبای تو نگاه مستمر می روید
در یا را زیر پا می نهم
و شعله های سرکش امواج را به شهادت می گیرم
تا تو با منی
ترسی غریب درقلبم نطفه نمی بندد
من ترا دوست دارم
چون گذرگاه باد در عبور از زمستان عاشق
چون رویش گندم از دل دانه ی گندم
چون استقلال سنگ در کناره های رودخانه
تو دوستم باش
به حرف و سخن دیگران گوش مکن
پاهای من برای قلب تو در خیابان صیقل می خورند
در اداره زندگی هم تو تنها با منی
که زندگی با من است
که نقش چشمان آسمان با من است
که گوهر بی فریب نگاه تو با من است
دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می گذارد
دو ستان چرا باور می کنند ؟
...
در دایـره ســپـهر نــاپیدا غــور
می نوش به خوشدلی که دوراست بجور
نوبت چـــو بدور تو رسد آه مکن
جامی است که جمله را چشانند به دور