-
از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
اني رايت دهراً من هجرك القيامه
دارم من از فراقش در ديده صد علامت
ليست دموع عيني هذا لنا العلامه
هر چند كازمودم از وي نبود سودم
من جرَب المجرب حلت به الندامه
گفتم ملامت آيد گر گرد دوست گردم
والله ما راينا حباً بلا ملامه
پرسيدم از طبيبي احوال دوست گفتا
في بعدها عذابّ في قربها السلامه
-
هميشه مقصد راهی شدم که نبود
اسير چشم سياهی شدم که نبود
هميشه از علی از عشق دم زدم اما
دخيل غربت چاهی شدم که نبود
-
دنیا بـمراد رانـده گیر آخــر چه
وین نامه عمر خوانده گیر آخر چه
گیرم که بکام دل بماندی صد سال
صد سال دگر بمانده گیر آخر چه
-
هنوز می جوشم در درون خود:قُل قُل
...نه!خواب؟نه! هيجان؟نه!نوار؟نه!الکل؟...
نشسته ای لب ميز آن طرفتر از تقويم
ميان بغض خودت :نامه٬شاخه ای از گُل
که بعد اين همه مدت رسيده و حالا
به اين نتيجه ی مضحک رسيده ام در کُل
که عشق چيز کثيفيست آنهم از اين نوع
که عشق چيز کثيفيست ٬پشت اين پاترول
-
به نام خدا
لگام دل اگر مولا بگيرد
دلم از بوي او معنا بگيرد
سليمان مي شود بر ملک عالم
جهان و طاق مينا را بگيرد
-
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ
بجز هندوی زلفش کس نیست
که برخوردار شد از روی فرخ
-
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
-
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
-
میتپم چون ماهیی دانی چرا
زانکه از دریا به شست افتادهام
بی خودم کن ساقیا بگشای دست
زانکه در خود پای بست افتادهام
-
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم با وفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم