تا تو را جاي شد اي سرو روان در دل من
هيچ كس مي نپسندم كه به جاي تو بود
Printable View
تا تو را جاي شد اي سرو روان در دل من
هيچ كس مي نپسندم كه به جاي تو بود
دل مستم چو مرغ نیم بسمل
به دام چون تو دلداری فتادست
از آن دل دست باید شست دایم
که در دست چو تو یاری فتادست
کجا یابد گل وصل تو عطار
که هر دم در رهش خاری فتادست
تيره گون شد كوكب بخت همايون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
نه در کفر میآید و نه در ایمان
که اقرار و انکار میبرنتابد
دلم مست اسرار عشقت چنان شد
که بویی ز اسرار میبرنتابد
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع......... شب نشین کوی سر بازان و رندانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غم.........تا در اب و اتش عشقت گدازانم چو شمع
عکس روی تو بر نگین افتاد
حلقه بشکست و بر زمین افتاد
شد جهان هم چو حلقهای بر من
تا که چشمم بر آن نگین افتاد
در سر خلقان می روی , در راه پنهان می روی
بستان به بستان می روی, آنجا که خیزد نقشها
ان سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست
تا نگردی بی خبر از جسم و جانان ....کی خبر یابی زجانان یک زماننقل قول:
ن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست
نه کفرم ماند در عشقت نه ایمان
که اینجا کفر و ایمان درنگنجد
چنان عشق تو در دل معتکف شد
که گر مویی شود جان درنگنجد