دو ، اينك ، سومين دشمن ، كه ناگاه
برون جست از كمين و حمله ور گشت
سلاح آتشين ، بي رحم ، بي رحم
نه پاي رفتن و ني جاي برگشت
Printable View
دو ، اينك ، سومين دشمن ، كه ناگاه
برون جست از كمين و حمله ور گشت
سلاح آتشين ، بي رحم ، بي رحم
نه پاي رفتن و ني جاي برگشت
تـا زهـره و مـه در آسمان گـشت پـديـد
بهـتر ز مي ناب کسي هـيچ نـديـد
دین من، دنیای من، از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من ، سودای من ، از نور بی پایان تو رونق گرفته
من خود آتشی که مرا داده رنگ فنا می شناسم
من خود شیوه نگه چشم مست تو را می شناسم
دیگر ای برگشته مژگان ، از نگاهم رو نگردان
دین من، دنیای من، از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من، سودای من، از نور بی پایان تو رونق گرفته
این همه آشفته حالی، این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو، از تو دارم ، از تو دارم
مي بـر کـف من نه که دلم در تـاب است
ويـن عـمر گـريـز پاي چون سيـماب است
دريـاب که آتـش جواني آب است
هـشـدار که بـيـداري دولت خواب است
تو را دوست دارم
در اين باران
مي خواستم تو
در انتهاي خيابان نشسته
باشي
من عبور كنم
سلام كنم
لبخند تو را در باران
مي خواستم
مي خواهم
تمام لغاتي را كه مي دانم براي تو
به دريا بريزم
دوباره متولد شوم
دنيا را ببينم
رنگ كاج را ندانم
نامم را فراموش كنم
دوباره در آينه نگاه كنم
ندانم پيراهن دارم
كلمات ديروز را
امروز نگويم
خانه را براي تو آماده كنم
براي تو يك چمدان بخرم
تو معني سفر را از من بپرسي
لغات تازه را از دريا صيد كنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بميرم
تا زنده شوم
احمدرضا احمدي
مي توان هر لحظه هر جا عاشق ودلداده بودن
پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
...
کاش من هم، همچو یاران، عشق یاری داشتم؛
.کاش من هم جان از غم بیقراری داشتم
،تا کشد زیبا رخی بر چهره ام دستی زمهر
.کاش چون آیینه، بر صورت غباری داشتم
!ای که گفتی انتظار از مرگ جانفرساتر است
.کاش جان می دادم، اما انتظاری داشتم
شاخه عمرم نشد پرگل که چیند دوستی؛
.لاجرم، از بهر دشمن، کاش خاری داشتم
خسته و آزرده ام از خود گریزم نیست؛ کاش
.حالت از خود گریز چشمه ساری داشتم
- نغمه سرداده در کوهم: به خود برگشته ام
کی به سوی غیر خود راه فراری داشتم؟
محنت و رنج خزان این گونه جانفرسا نبود
.گر نشاطی در دل از عیش بهاری داشتم
:تکیه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب
!اعتبار از پایه بی اعتباری داشتم
:پای بند کس نبودم، پای بندم کس نبود
.چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم
:وای، سیمین! حاصلم زین سوختن افسردن است
...همچو اخگر دولت ناپایداری داشتم
...
میروم کوه به کوه صحرا به صحرا....بپرسم اختیارت را که دارد2
اينك موج سنگين گذرزمان است كه در من مي گذرد
اينك موج سنگين زمان است كه چون جوبار آهن در من مي گذرد
اينك موج سنگين زمان است كه چو نان دريائي از پولاد و سنگ در من مي گذرد
***
در گذر گاه نسيم سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
در گذرگاه باران سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
در گذر گاه سايه سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
نيلوفر و باران در تو بود
خنجر و فريادي در من
فواره و رؤيا در تو بود
تالاب و سياهي در من
در گذرگاهت سرودي دگر گونه آغاز كردم
***
من برگ را سرودي كردم
سر سبز تر ز بيشه
من موج را سرودي كردم
پرنبض تر ز انسان
من عشق را سرودي كردم
پر طبل تر زمرگ
سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودي كردم
پرتپش تر از دل دريا
من موج را سرودي كردم
پر طبل تر از حيات
من مرگ را
سرودي كردم
من همه دستای پاکو....همه اعتبار خاکو....ظهر و سینه ی هلاکو...همه را.همه را..به تبسم های شیرین تو میبخشم یار