همه قصه شبهای من از
چشم زيبای تو سرچشمه گرفت
غصه تک تک لحظات من از
دوری چشم تو آغاز گرفت
Printable View
همه قصه شبهای من از
چشم زيبای تو سرچشمه گرفت
غصه تک تک لحظات من از
دوری چشم تو آغاز گرفت
وای از اين تنهايی
چه کنم با غم دوری ِ نگارم يارب
چه کنم جر به صبوری ز فراقش يارب
به کجا خيره شوم تا که ز يادم برود؟
به چه کس دل بدهم تا ز خيالم برود؟
بی تو ای ماه جهان خاک جهان زندان است
روز ها شب شد و دل در همه شب بی تاب است
چشم گريان من از روز جدايی بيدار
بخت بيمار من از روز فراقت خواب است
هستی ام دل در رکاب دیدار تو تا کی دود
تا به کی رسوا شود بر چهره های دیگران
تا به کی در آرزوی تو شود دست به آسمان
تا به کی ریزد از چشم زلالش اشک لرزان
تا به کی گوید:
می خواهمت زیباترین رنگین کمان
تمامی راه را با تو بودم
تمام اسکلهها
بارانها
بادها،
تمامی راه با تو بودم
وقتی که چون پرندهای تبعیدی
زمین را ترک میگفتم و
بالی با من نبود،
وقتی که در اشکم، چون شمعی فرو میرفتم و
مومیائی شده
خاموش میشدم، ...
تمام طول سفر کنار تو گام میزدم
کجا بودی تو؟
از ديدن تو به سيم آخر زده ام
در خلوت آسمان دل پر زده ام
ديوانه نگو!...گرچه... ولي نه ،به خدا
تنها کمي از عشق جلو تر زده ام
تمام شب ها
وقتي که وسعت چشمانت
نشانه ي سکوتم مي شود
آشفته و پريشان
براي نگاه آبي ات
غزلهاي گم شده زمزمه مي کنم
زیبایی دنیا را تنها آن لحظه ای که به چشمان تو
نگریستم دریافتم و از آن پس
هیچ لحظه ای از عمرم
بدون اندیشه ی تو سپری نشد...!!
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند
پیراهنی از برگ گل از بهر یارم دوختم
از بس لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند
ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند
پروانه امشب پر نزن اندر حریم یار من
ترسم صدای شه پرت قدری دل آزارش کند