دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
طراوت آن کسی داند که او گل های تر دارد
Printable View
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
طراوت آن کسی داند که او گل های تر دارد
در بزم تو اي شمع منم زار و اسير
در كشتن من هيچ نداري تقصير
با غير سخن كني كه از رشك بسوز
سويم نكني نگه كه از غصه بسوز
زلف مگشای و کفر برمفشان
که خروشی در اهل دین افتاد
مشک از چین طلب که نیم شبی
چینی از زلف تو به چین افتاد
زلف او دام است وخالش دانه ی آن دام ومن
بر امید دانه ای افتاده ام بر دام دوست
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
دوستان دقت کنید... باید با "د" شروع کنید...
نقل قول:در سكوت ساحل مهتاب روئيده«
باز كن در ... اوست»
آسمان ها را به دنبال تو گرديده
در ره خود خسته و بی تابي
اسمان ها را به بوی عشق بوئيده
بال های خسته اش را در تلاشی گرم
هر نسيم رهگذر با مهر بوسيده
«باز كن در ... اوست
باز كن در ... اوست»:20:
تو هر دم در خروش آیی که احسنت
زهی یار و زهی کار و زهی بار
چو در وادی عشقت راه دادند
در آن وادی به سر میرو قلموار
راد مهرا وا فريادا ز عشق ، وا فريادا
كارم به يكي طرفه نگار افتاداگر داد من شكسته دادا دادا
ورنه من و عشق هرچه بادا بادا
ای کاش می شد آگهش زین راز دل کرد
ای کاش ما را در جوانی این هنر بود
ای کاش می شد عاقبت از خود رهیدن
ای کاش پایان شب ظلمت سحر بود
ای کاش در امواج آبی رنگ دریا
مرغ مهاجر را فرودی بی خطر بود