مائيم كه اصل شادي و كان غميم
سرمايه ي داديم و نهاد ستميم
پستيم و بلنديم و كماليم و كميم
آئينه ي زنگ خورده ي جام جميم
Printable View
مائيم كه اصل شادي و كان غميم
سرمايه ي داديم و نهاد ستميم
پستيم و بلنديم و كماليم و كميم
آئينه ي زنگ خورده ي جام جميم
من به لطف کبریا دیدم نمایان عشق خویش
در نسیم بندگی معنای هجرت دیده ام
همت رویای شیرین تا ابد با من بمان
چون در این پیمانه من دریای رحمت دیده ام
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي گرم
تا مرز نا شناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريزپا
تا شهر يادها...
ديگر شراب هم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد!
درخت ترنج از بر و برگ رنگین
حکایت کند کله ی قیصری را
سپیدار مانده است بی هیچ چیزی
ازیرا که بگزید او کم بری را
آنکس که منع ما زخرابات می کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
ور به دست تو آمده است اجلم
قد رَضَیتُ بِما جری قلما
گشت فانی ز خویش چون عطار
گفت غیر از وجود حق عدما
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
شاها به فقیران درت روی مگردان
بر درگهت افتاده به صد گونه امیدیم
مینبینی دهانش اگر بینی
کاشکار است آنکه بنهفته است
تا درافشان شد از دهانش فرید
بر سر طاق عالمش جفته است
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
__________________
دُر ز چشمم طلب که هر اشکی
به حقیقت دُری ثمین افتاد
دست شست از وجود هر که دمی
در غم چون تو نازنین افتاد