روز دیگر پردهی دیگر برون آمد ز غیب
پردهی دیگر به یاربهای دیگرشب بسوخت
هر که او خام است گو در مذهب ما نه قدم
زانکه دعوی خام شد هر کو درین مذهب بسوخت
باز عشقش چون دل عطار در مخلب گرفت
از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت
Printable View
روز دیگر پردهی دیگر برون آمد ز غیب
پردهی دیگر به یاربهای دیگرشب بسوخت
هر که او خام است گو در مذهب ما نه قدم
زانکه دعوی خام شد هر کو درین مذهب بسوخت
باز عشقش چون دل عطار در مخلب گرفت
از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت
تو ميگي خدا بزرگه
ماه رو ميده به شبم
من در این کنه صداقت درد عبرت دیده ام
در طلسم زندگی غرقاب محنت دیده ام
خنده در ایینه فردای خود دیدم که باز
سینه را اندر مرام ملک فطرت دیده ام
غایت ما را بگفت آن مرشد فرزانه چون
جان خود قربانی دنیای غفلت دیده ام
من پذيرفتم شکست خويش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذيرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
تو با یک جرعه از دریای یادت
میان باغ قلبم جا گرفتی...
تو چون یک هدیه فیروزه ای رنگ مرا
بر قایق رویا نشاندی
با یک لطف و یک لبخند ساده مرا
به سرزمین عشق خواندی
تو دیوار میان قلبها را
به رسم آشناییها شکستی ...
توچون حس غریب و واژه ای سرخ
میان دفتر روحم نشستی
تو دریایی ترین ترسیم یک موج
تو تنها جاده دل تا خدایی
تو مثل نغمه موزون باران
به روی اطلسی ها نازنینی
تا وقتی که روحم مال اینجاست
به روی صفحه دل می نشینی
یک جعبه آبرنگ
وانگه مداد رنگی و نقاشی حیات
اینک منم خطاط لحظه ها
نقاش عمر خود
ساعت نماند و رفت
در این دو روز عمر
پیروز آن کسی
که در دفتر حیات
تکلیف هرچه بود
این مشق زندگی
زیبا نوشت و رفت
تـــاچــنــد بــه دل نـشانده اي تخم هوس
تـــا چــنـــد كــنــي جهد به آزردن كَس
سوختی جانم چه میسازی مرا
بر سر افتادم چه میتازی مرا
در رهت افتادهام بر بوی آنک
بوک بر گیری و بنوازی مرا
ای کاش زین رؤیای هستی بر کن عشق
آن مهرخ دنیای خوبی باخبر بود
ای کاش در عمق نگاه با تو بودم
معنای خوش بودن به رخسار قمر بود
ای کاش با آن ساغر نام آور علم
همره شدن پایان این شوریده سر بود
در اين هستي غم انگيز
وقتي حتي روشن كردن يك چراغ ساده ي « دوستت دارم»
كام زندگي را تلخ مي كند
وقتي شنيدن دقيقه اي صداي بهشتي ات
زندگي را
تا مرزهاي دوزخ
مي لغزاند
ديگر – نازنين من –
چه جاي اندوه
چه جاي اگر...
چه جاي كاش...
و من
– اين حرف آخر نيست –
به ارتفاع ابديت دوستت دارم
حتي اگر به رسم پرهيزکاري هاي صوفيانه
از لذت گفتنش امتناع كنم.