در جهان هرجا که هست آرایشی
پرتو از روی جهانآرای توست
تا رُخت شد ملکبخش هر دو کُون
مالک الملک جهان مولای توست
خون اگر در آهوی چین مشک شد
هم ز چین زلف عنبرسای توست
Printable View
در جهان هرجا که هست آرایشی
پرتو از روی جهانآرای توست
تا رُخت شد ملکبخش هر دو کُون
مالک الملک جهان مولای توست
خون اگر در آهوی چین مشک شد
هم ز چین زلف عنبرسای توست
توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
در روشنی آمدن روزگار وصل
من حرمت گل را به جهان هدیه کرده ام
در لحظه های زندگیم زین طلسم عشق
من خاطره آن مه خود زنده کرده ام
شبها که بی نصیب گل و غافلم ز خود
در آرزوی آمدنش گریه کرده ام
مست از می وجود گل و عاشق از امید
جان را فدای حس چنان غمزه کرده ام
پایان شام هجر شد آخر نصیب من
خود را نثار لطف همان لحظه کرده ام
مرا در عشق او کاری فتادست
که هر مویی به تیماری فتادست
اگر گویم که میداند که در عشق
چگونه مشکلم کاری فتادست
مرا گوید اگر دانی وگرنه
چنین در عشق بسیاری فتادست
تندباد زمستانی
خورشید را می اندازد
به دریا
تندباد زمستانی
خورشید را می اندازد
به دریا
ای کاش زین رؤیای هستی بر کن عشق
آن مهرخ دنیای خوبی باخبر بود
ای کاش در عمق نگاه با تو بودم
معنای خوش بودن به رخسار قمر بود
ای کاش با آن ساغر نام آور علم
همره شدن پایان این شوریده سر بود
دیشب خدا پنجره ی اتاق مرا شکست
و آسمان ریخت بر بوم نقاشی
جهان تصاویر
پرواز
خلا بوم های خالی را
با چشم هایم پر کن
من زندان آزادگی خویشم
وپیشانی ام را می کشم
آیینه ها دلقک بازی ام را بخندند
بغض بازیچه ی غرور من است
به اعتبار کدام دریچه
باید گریست؟!
تا سحر بیدار میمانم
به عشق تو در این تباهی زمان
تا سحر بیدار میمانم
برای خواهشی از ته جان
برای گوشه ای دل تنگی
برای قطره ای از مل
تا سحر بیدار میمانم
کمی نظری انداز به ما
ای که از تظرت زنده دلم
برای دیدن رویت
تا سحر بیدار میمانم....
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر