یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست
مثل لحظات خوش کودکیام
پر ز عطر نفس شببوهاست
Printable View
یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست
مثل لحظات خوش کودکیام
پر ز عطر نفس شببوهاست
تو گلبرگی بباغ یاس بودی
و عطری از گل احساس بودی
تو رنجیدی از این بی مهری من
ندانستم که تو حساس بودی
یکی دید روبهی بی دست و پای
فرو ماند در لطف وصنع خدای
که چون زندگانی به سر می برد
بدین دست و پا از کجا می خورد
در شاعری شروع نخستين من تويی
با هر غزل غزال تر، آوردمت به چنگ
می خواهمت عزيز تر از هر چه آرزوست
ای آرزوی گمشده ، ای حسرت قشنگ
گویند که در خانه دل هست چراغی افروخته
کهاندر حرم افروختنی نیست
تو را سریست که با ما فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید
چه جور کز خم چوگان زلف مشکینت
بر اوفتاده مسکین چو گو نمی آید
دوستان سلام
در دل من هر روز غمی تازه میروید
ز آنها هر روز دل ناله ای نو میگوید
این غم و دل مرهم ندارد جانا
بیا تو مرهم باش بر دل که غصه میروید
دقیقه های بی تو پرنده های خستن
آیینه های خالی دروازه های بستم
نرفته بودی جاده پر از ترانه
کوچه پر از غزل بود به سوی تو روانه
اگه نرفته بودی گریه من رو نمی برد
پرنده پر نمی سوخت آینه چین نمی خورد
اگه نرفته بودی و اگه نرفته بودی
یا در غم ما تمام پیوند
یا رشتهی عشق بگسل از ما
مگریز ز ما اگرچه نامد
جز رنج و بلات حاصل از ما
ای برگ ها
از باد بپرسید
کدامتان اولین برگی خواهید بود که فرو خواهد افتاد