دیشب غم ِ دل به دل بگفتم، بنَهُفت
چون صبح دمید، دیگری هم می گفت
من بودم و دل، راز مرا فاش که کرد؟
دیگر غم ِ دل، به دل، نمی باید گفت
Printable View
دیشب غم ِ دل به دل بگفتم، بنَهُفت
چون صبح دمید، دیگری هم می گفت
من بودم و دل، راز مرا فاش که کرد؟
دیگر غم ِ دل، به دل، نمی باید گفت
رفتن تو از ترانه نیست
سهم من از هجرت تو زمزمه ی شبانه نیست
در این طلوع نیمه جان مرا به نام بخوان
سفر نکن ....سفر نکن ...که خانه بی تو خانه نیست
شب با همه ی تاریکیش
روز با همه ی روشناییش
بهار با همه ی زیباییش به پایان می رسند
اما تنهایی من هنوز پا برجاست .
هر شب بی تو
در بستر تنهایی
دلم به جای تمام تنهایان تنگ می شود
و چشمانم می خواهند بجای همه چشمهای عاشق بگریند.
اما انگار اشکی برایم باقی نمانده است
و تنها بغضی از زهر در گلویم می جوشد.
قلبم در خلوتی ناامید می تپد
ببین چگونه می سوزم!
آه نمی دانی تو
بی تو جهان چه سرد و تاریک است!
باور کن
بی تو زنده نخواهم ماند
ای تنها جان پناه من!
تنهایم نگذار!
تنهایم نگذار!
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
شعر من درد غریبانه یک اقرار است
بعد روز و شبم مثنوی تکرار است
من و تو عهد نبستیم که با هم باشیم ؟
به لبت آنچه روانست چرا انکار است؟
با تو این خانه پر از شوق غزل سازی بود
زندگی بی تو برایم همه اش اجبار است
هوس بوسه ی تو کشت مرا آخر کار
هوسی بود اگر در سرم آن یک بار است
سیب من!سرخ شدی! تا که بچیند دستم
تن تو حسرت هر روز من تبدار است
کاش می آمدی و حال مرا می دیدی
دل من دیر زمانیست تو را بیمار است
شمیم
سنگ قبرم سبک باشد
حبسم نکنید در یک فاصلهی کوتاه
یعنی
تاریخ تولد و مرگم را رها کنید
نامم را نیز
یک جمله تنها حک کنید آن جا
مثل یادداشتی
زیر دست و پای باد
بنویسید:
" میروم چای دم کنم"
خیلی وقته دیگه نیستی بودنت شده یه حسرت
میرم و تنها می مونی که بشه برات یه عبرت
روزگاری دل ما هم گره خورده بود و اما
من که شیدایم و تنها ان شاء الله نباشی تنها
روزگار ما همینه ,روزگار دل بریدن
مشینیم تنهای تنها, از ته دل آه کشیدن
میرم و رو شونه هایم مونده یک نگاه خسته
پیش تو به یادگاری می ذارم دل شکسته
میرم اما تو بدون که زخمی ام, پرهام شکستن
من که رفتم اما قومی به امید تو نشستن
سهم من خاطره بود و حسرت و یک دل پر خون
تو ولی خوش باش و خوشحال می گذره شبهای مجنون
یک شب تو بی دلیل بی رد و بی نشان
از من جدا شدی یکباره ناگهان
رفتی و بی تو سرشارم از غروب
رفتی و من تنها شدم در این جهان
حالا بیا ببین من بی تو چگونه آه
تاریک گشته است تصویر آسمان
دلگیر می شوم بی روی ماه تو
یعنی بیا بمان ای خوب مهربان
نفرت گرفته ام بی تو زهر چه هست
نفرت ز درد عشق نفرت ز این و آن
هر چهار فصل من بعد از تو شد خزان
آه ای بهار سبز دیگر مرا امان .
سالها در دیده ام عکس سراب افتاده است
خسته ام آیینه ام از بازتاب افتاده است
کهکشانی عکس با خود دارم اما همچنان
گوشه تاریک من بی آفتاب افتاده است
مثل مردابی که در خاموشی خود میتپد
رویش نیلوفرم در وهم آب افتاده است
آلبومی خالیم از پچ پچ تصویرها
عکس من چون عکس از چشمان قاب افتاده است
نیست داری تا بیاویزم بر او با افتخار
این گلوی را که در چنگ طناب افتاده است