انگشت شصتت را
هی روی گونه های خیست نکش دختر!
شعور چشم های هرزه
از خواهش دست های تو خالیست!!
نازنین کیانفر
Printable View
انگشت شصتت را
هی روی گونه های خیست نکش دختر!
شعور چشم های هرزه
از خواهش دست های تو خالیست!!
نازنین کیانفر
چه صبح هاي باشكوهي
با فكر تو آغاز شد
مي شود
خواهد شد
و من
خودم را مي بينم
كه در ميان لباسي با گلهاي ريز صورتي
در كنار فكر تو پير مي شوم!
در گذرگاه زمان
خيمه شب بازي دهر
با همه تلخي و شيريني خود مي گذرد
عشق ها مي ميرند
رنگ ها رنگ دگر مي گيرند
و فقط خاطره هاست كه چه شيرين و چه تلخ
دست ناخورده به جا مي مانند
ديروز بود شايد هم امروز
مي گذشتم از گذر زمان, از كنار خيال,از كنار درياي محال
پرواز مي كردم مي گذشتم از آرامش
به سياهي مي رسيدم و دوباره مي گذشتم و هم چنان در پي محبت بودم
در پي فرداي بهتر
و اي كاش.................
نمي گذشتم.
من باید گذشته ی انبار شده را پاک کنم.
باید از تاریخ غبار بسازم، غبار از غبار.
هم اکنون به آخرین غروب می نگرم.
آخرین پرنده را می شنوم.
پوچی را به کسی نمی دهم.
چشمانمان را بر گذر قاصدکها باز کنيم
که زمان ساز سفر ميزند
دست در دست هم بدهيم
دلهايمان را يکی کنيم
بی هيچ پاداشی حراج محبت کنيم
باور کنيم که همه خاطره ايم
دير يا زود رهگذر قافله ايم...
نه باران ...
که يادآورم شوی
گريه مال مرد نيست
نه برف ...
که يادآورم شوی
رد پای ما ، همين پنج روز و شش ...
برای من چون مه باش
دربرم بگير
می خواهم شعری بگويم
برای اشکهای آدم برفی نيمه مرداد ...
دوربین دست شیطان است
در آخرین عکس یادگاری از بهشت
می گوید :
بگویید سیب
در تاریکخانه
تظاهر ظاهر می شود
پروانه
برای پرواز رنگینش
محتاج پیله است
بگذار تنها باشم
به دنيا که آمد
چرخی زد
تا ديوارهای شيشه ای
صف نگاههای شاد و مات و مبهوت
از مادرش پرسيد :
همه اقيانوسها
اينقدر کوچک اند ؟
هيچکس نشنيد
همه در روزنامه ها خوانديم
- نهنگ کوچک
در آکواريوم بزرگ شهرمان
به دنيا آمد