در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت ز غمزه مارا خون خورد و می پسندید
جانا روا نباشد خونریز را حمایت.
Printable View
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت ز غمزه مارا خون خورد و می پسندید
جانا روا نباشد خونریز را حمایت.
تو را با لهجه گل های نيلوفر صدا كردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس از يك جست وجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس تو را از بين گل هايی كه
در تنهاييم روييدند با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبی ترين موج تمنای دلم گفتی: دلم حيران و سرگردان چشمانيست رويايی!
و من تنها برای ديدن زيبايی آن چشم تو را در دشتی از تنهايی و حسرت رها كردم
اين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
چشم هايم را به روی اشكی از جنس غروبي ساكت و نارنجی خورشید وا کردم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است.
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیسـت
حالیا خانـه برانداز دل و دین من اسـت
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
تنگدل ماندی، که دل یک قطره خونست
عالمی در عالمی میبایدت
تا که این یک قطره صد دریا شود
صبر صد عالم همی میبایدت
تو ضیافت سکوتم
تو اگه قدم بذاری
می بینی از تو شکستم
اما تو خبر نداری
بی تو از زمزمه دورم
بی تو از ترانه عاری
زخم تو : زخم همیشه
اینه تنها یادگاری
گوش بده ! ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست
تب را شبخون زدم در آتش کشتم
یک چند به تعویذ کتابش کشتم
بازش یک بار در عرق کردم غرق
چون لشکر فرعون در آبش کشتم
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو قبله گاه باور چندین طلوع سبز
معبود بی نیاز هزاران صنوبری
می خوانمت به نام غریبه به نام خویش
می خوانمت به نام سزاوار دیگر ی