-
هیچ کس دست مرا وا کرد ؟ نه
فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه
هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه
هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنی است
حال من از این و ان پرسیدنی است
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل امد که حالم را گرفت
" ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه می پنداشتیم "
-
مرا گفتا که ای مغرور غافل
رسد هرگز کسی هیهات هیهات
بسی بازی ببینی از پس و پیش
ولی آخر فرومانی به شهمات
-
تو پاکی مثل دریایی تو ای مرد
همیشه در دل مایی تو ای مرد
اگر چه رفتی و از ما جدایی
برامان باز مولایی تو ای مرد
-
در غم هر دم که نبود در حضور
تا قیامت ماتمی میبایدت
در حضورش عهد کردی ای فرید
عهد خود مستحکمی میبایدت
-
تو استدلال لفظ آبی آب
به سبزه زار چشمت پونه خواب
شب دلتنگی و طولانیت را
بنوشد جرعه جرعه نور مهتاب
-
بخشای بر غریبی کز عشق مینمیرد
وانگه در آشیانت خود یک زمان نگنجد
جان داد دل که روزی در کوت جای یابد
نشناخت او که آخر جای چنان نگنجد
آن دم که با خیالت دل را ز عشق گوید
عطار اگر شود جان اندر میان نگنجد
-
در عـمر سه نـکـتـه را فراموش مـکـن
اول چــراغ خــلــق خــامــوش مــکـن
دوم غــم کــس مـکـن به هر جا ا فشا
سوم ســخــن بــی خــردان گــوش مــکــن
-
نرسد آفتاب در گردت
گرچه صد قرن گرد در گردد
گر بیابد کمال تو جزوی
عقل کل مست و بیخبر گردد
صبح از شرم سر به جیب کشد
دامن آفتاب تر گردد
-
در بغض غريب آسمان ياد تو بود
درد دل غنچه مثل فرياد تو بود
در جشن شكوفه هاي گيلاس نياز
حرف از گل بي خزان ميلاد تو بود
-
دل اگر خون شد ز عشقش باک نیست
کین چنین کاری به جان خواهیم کرد
گر در اول روز خون کردیم دل
روز آخر جان فشان خواهیم کرد
ذره ذره در ره سودای تو
پایه های نردبان خواهیم کرد
چون به یک یک پایه بر خواهیم رفت
پایهای زین دو جهان خواهیم کرد