-
چه مي شد که مرزي نبود
براي نثار محبت
و انسان کمال خدا بود چرا نه
چه مي شد که نبض گل سرخ
طپش هاي هر قلب عاشق
وعشق آخرين حرف ما بود چرا نه
چه مي شد که دست من و تو
پل محکم عشق مي شد براي تمامي دنيا
و دنيا پر از شوق پروانه ها بود
و جنگل رهاورد گل دانه ها بود
چرا نه چرا نه
چه مي شد که اندوه ما را
شبي باد همراه مي برد
و فردا هوايي دگر داشت
گل مهرباني به بر داشت
چه مي شد که خواب گل ناز
به روياي ما رنگ ميزد
و رويا همان زندگي بود
چرا نه چرا نه
و دل شيشه غصه بر سنگ ميزد
چه مي شد که انسان عاشق
دلش پروانه مي شد
و دنيا پر از بال بود چرا نه
وبا عشق مي ماند با عشق مي خواند
چه مي شد که انسانکمال خدا بود
چرا نه چرا نه
چه مي شد بلوغ ستاره
فضاي شب تيره زندگي را
پر از شعر خورشيد مي کرد
چه مي شد فروغ سپيده
کوير همه آرزوي ما را
گلستاني از عشق و اميد مي کرد
چه مي شد که هو هوي مرغ شباهنگ
دل صخره و کوه را آب مي کرد
و دريا حريم غم و غصه هاشو
گذرگاهي از عشق مهتاب مي کرد
چرا نه چرا نه
-
کافه ای تاریک
بیست و چهار دقیقه رو بروی هم
بیست و چهار دقیقه سکوت
_رنگ های رفته ی دنیا را مجسم کن
رویاهای گمشده در مه
راست می گفت
نبودن بیشتر از بودن بود
بلند شدم
و بیرون آمدم از دنیا
گروس عبدالملکیان
-
هر شب که می خواهم بخوابم
می گويم
صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ
وانمود می کنم
هيچ دلتنگ نبوده ام
صبح که بيدار می شوم
می گويم
شب با چمدانی بزرگ می آید
و ديگر
نمی رود
آشنايان
مي آيند ، می روند
و با چشمهایشان
همه چيز را خط خطی می کنند
و کلمات
از دهانشان پاشیده میشود
و من
لکه های حروف را
در حوض کوچک قلبم
می شويم
و نگاهم
بر کشالهء جاده
خم می شود
و روی دستهایم می ماسد
و کفشهايم
مدام فلش می شوند
پاهايم مصمم ....
-
خاطره ها در گل و لای زخم می خورند و می میرند
حقیقت چتر کهنه ای ست
میان خرت و پرت های انباری
عشق در اتاقی تنهاست
خمیازه می کشد و پیر می شود
-
باشد قبول است
دلم دیگر
نه نگرانی آشنای نگاهی را می خواهد
نه دلگرمی مهربان بوسه ای.
نه هوایی حرف های عاشقانه
و نه بی تاب دوستت دارم های ناگهانی می شود
و نه حتی
هق هق دلتنگی اش
در گوش شبها می پیچد.
باشد،هرچه شما می گویید
دلم نه تنگ نبودن ها می شود
نه لبریز از اشتیاق با هم بودن ها.
باشد، فراموش می کنم
آن همه پرپر زدن در عطر خنده ها را
و دلم
می گذرد از خیر تمام ثانیه هایی
که در خواب هم
به یاد دوست داشتن سر شد.
باشد اما در عوض
شما هم از یاد ببرید
چشمان سیاه دخترکی را
که با لب های خندان ٬تلخ تلخ
تنهایی تان را می گریست.
فراموش کنید قلب کوچکی را
که ساده می پنداشتید سخت بودن هایش را
و سخت می گرفتید همه ی
خواستن های آسانش را.
-
گر چه خویش را به هر چه خواستم رسانده ام
عشق من ! قبول کن هنوز بی تو مانده ام...
-
به خانه ات برگرد
تنها رهاش کردی
زیر کوهی از درد
-
حالا که فرقی نمی کند...
کنارت ایستاده باشم
یا نه
بگذار همه چیز را...
از وسط قیچی کنم
تا تو...
در نیمی باشی
من...
در نیمی دیگر
راستی.......
با دستی که
روی شانه ات
جا گذاشته ام ...
چه می کنی؟...
-
گر چراغ ِ خانه روشن ماند
کَس نمی گوید که: "خاموش!"
گر عذابی در دلِ من ماند
کس نمی گوید: "فراموش!"
هیچکس را سراغی از شبِ من نیست
آن که پرسد"آی مرد خسته، مرگت چیست؟" کیست؟
-
من و تو یکی بودیم
یکی بود،
یکی نبود!...