دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
Printable View
دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
ور به دریاها درآشامی شراب
تا ابد از تشنگی رنجور باش
همچو آن حلاج بدمستی مکن
یا حسینی باش یا منصور باش
چون نفخت فیه من روحی توراست
روح پاکی فوق نفخ صور باش
کنج وحدت گیر چون عطار پیش
پس به کنجی درشو و مستور باش
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکر خارا
حافظ
از دختری که خیره شد از پشت شیشه ها
به چشم های آبی و روشن...یواشکی
از دختری که روی تنت راه می رود
و می مکد دوباره و عمداً...یواشکی
دست تو را گرفته به دستان کوچکش
در تو خلاصه می شود این زن...یواشکی
چیزی نما نده است به جز قلب خط خطی
اصلا بزن دوباره و بشکن...یواشکی
من را ببخش دست خودم نیست خوب من
سر می کشم به قلب تو گاهاَ...یواشکی!
یه روز یه باغبونی
یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون
باغچه ی مهربونی
میگفت سفر که رفتم
یه روز و روزگاری
این بوته ی یاس من
میمونه یادگاری
...
یک آرزو تو قلبمه می خوام که اینو بدونی
مثل دل عاشقه من قلب کسی رو نشکونی
وقتی نمونده برا ما حتی برا خداحافظی
برو منو تنها بذار با این گلای کاغذی
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسوت در لب شکرخا بود
در ديده به جاي خواب آبست مرا
زيرا كه به ديدنت شتابست مرا
گويند بخواب تا كه به خوابش بيني
اي بيخبران چه جاي خوابست مرا
ای كه در قول و عمل شهره بازار شدیمسجد و مدرسه را روح و روان بخشيدیوه كه بر مسجديان نقطه پرگار شدیخرقه پير خراباتی ما سيره توستامت از گفته در بار تو هشيار شدیواعظ شهر همه عمر بزد لاف منیدم عيسی مسيح از تو پديدار شدیيادی از ما بنما ای شده آسوده ز غمببريدی ز همه خلق و به حق يار شدی