در امتداد جاده
چیزی به چشم نمی خورد
جز من
در این بعد از ظهر پاییزی
Printable View
در امتداد جاده
چیزی به چشم نمی خورد
جز من
در این بعد از ظهر پاییزی
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی؟
یکچند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
میان علف های زمستانی
قبر زیباروی ساگا
المنه لله که در میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خم ها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان که در آن جاست حقسقت نه که مجاز است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر كه زخون تو به هر گام نشان است
آبی كه بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود كه پیوسته روان است
چه خوب بود ، چه خو...ن می چکيد از دستم
تو هم عزيز دلم فکر کرده ای مستم ؟
تو هم که تهمت ِ اين قتل را به من زده ای !
نه آقا ... من ... به خدا ... باز عاشقت هستم
ميانِ لکنتِ اين لحظه ها بيا و ببيـن
چه قدر تلخ و غريبانه رفتی از دستم ...
من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور
کاغذی دیدم از جنس بهار
موزه ای دیدم دور از سبزه
مسجدی دور از آب
سر بالین فقیهی نومید، کوزه ای دیدم لبریز سوال
لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
پیکر خود را به آب چشمه بشویم
وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش
تا غم دل را بگوش چشمه بگویم
آب خنک بود و موجهای درخشان
ناله کنان گرد من به شوق خزیدند
گویی با دست های نرم و بلورین
جان و تنم را بسو خویش کشیدند
بادی از آن دورها وزید و شتابان
دامنی از گل بروی گیسوی من ریخت
عطر دلاویز و تند پونه وحشی
از نفس باد در مشام من آویخت
چشم فروبستم و خموش و سبکروح
تا به علف های ترم و تازه فشردم
همچو زنی که غنوده در بر معشوق
یکسره خود را به دست چشمه سپردم
روی دو ساقم لبان مرتعش آب
بوسه زن و بی قرار تشنه و تب دار
ناگه در هم خزید ...
راضی و سرمست
جسم من و روح چشمه سار گنه کار
رفته گير از برم و زآتش و آب دل و چشم
گونهام زرد و لبم خشك و كنارم بر گير
حافظ آراسته كن بزم و بگو واعظ را
كه ببين مجلسم و ترك سر منبر گير
رفت ايام خوشي ها كه در آن كودك دل
توي گهواره ي دستان تو لالا مي كرد
نوترين شعر من از دفتر آغوش تو بود
رودكي را غزل چشم تو نيما مي كرد