ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
.............
Printable View
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
.............
من تو را سؤالی می مانم بيشتر ، تا شايد « الهه » ای .
جوابت نگفته می خوانم از خطوط جوان پيشانيت :
«الوهيّت و زيبايی ؟! چه تاريخي ! چه پاک ! »
کی رود از خاطر من
آخرین بوسه شبی در زیر باران
رفتی و کردم صدایت
اما در آغوش شب گشتی تو پنهان
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من
نمی خواهی به آغوشم بگیری؟
نمی گیرد دلت هر دم بهانه؟
تو تا تنهای تنها می شوی باز
نمی خوانی به یاد من ترانه؟
چه گویم ؟ ای جدا افتاده از من
منم بی تاب و مست و بی قرارم
برای لحظه ای پیش تو بودن
تمام لحظه ها را می شمارم...
سنت شکنیمو باید ببخشید ..
به خاکم می سپاری به هنگام مرگ ؟.
به من می آموزی تا هستم
درست آن دم که خو می گیرم
وقتی است که نا پدید می شوم
[جیمز هتفیلد]
مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی
نفسی سوخته وار از سر بیخویشتنی
این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر
نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی
این دم از عالم عشق است به بازی مشمر
گر به بازی شمری قیمت خود میشکنی
گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق
سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی
اینبار باشه!!
یه روز سرد پاییزی ...که باز از غصه لبریزی
میای با کوله بار غم...چه اشکا که نمیریزی...
پستامون با هم شد. چکار کنم؟ اصلاحش میکنی حمید اقا؟
ممنون دوست عزیز از توجهت....ویرایش شد...نقل قول:
یک هفتهی تمام با تو لجبازی کردم
میخواستم دعوتم کنی به خانهات
مرا ببخش!
امروز همهی چیزهایی را که این مدت گم کرده بودم
در اتاقت پیدا کردم
گلسر نقرهایام
روبان آبی موهایم
عکس هفت سالگیام
و
قلب مهربان تو را
واقعن مرا میبخشی!
يك سير پنير به كلاغ خانه ي مادربزرگ
و يك اسكناس ِ سبز به گداي در به در ِ خيابان دادم!
پس تو را به جان ِ جريمه ي اين همه ترانه،
ديگر نگو بر نمي گردي
یک همدم با وفا ندیدم جز درد ........ یک مونس نامزد ندارم جز غم
من به اقرارهايم نگاه كردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدي و من برخاستم
دلم مي خواهد خوب باشم
دلم مي خواهد تو باشم و براي همين راست مي گويم
نگاه كن:
با من بمان.....
نه از رومم نه از زنگم ................... همان بیرنگه بیرنگمنقل قول:
می آئی و من می روم , بدرود , بدرود
چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم
بیهوده بودن تلخ دردی بود, اما ...
اما... , چه درد انگیز ما بیهوده مردیم !
[نصرت رحمانی-مرد دیگر]
مرا عمری بدنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که حتی صفحه ایی از آن نخواندی
ياري خواهي ز يار با يار بساز * سودت سوداست با خريدار بساز
..........................
از بهر و صال ماه از شب مگريز * وز بهر گل و گلاب با خار بساز
زين عشق پر از قتل جهانسوز بترس * زين تير فنا بخش كمر دوز بترس
..........................
وانكه آمد چو زاهدان توبه كند * آن روز كه توبه كرد آن روز بترس
سر رشته شاديست خيال خوش تو * سرمايه گرميست مها آتش تو
..........................
هرگاه كه خوشدلي سر از ما بكشد * رامش كند آن زلف خوش سركش تو
واجب الحج شدگانی که از این بوم و برند
عازم خانه حق اند و ز حق بی خبرند
واجب الحج شده اند امسال از مال کسان
ناکسان بین که به سوی چه کسی رهسپرند
بالله این قافله سالار ریاکار دنی
ظاهر آراستگانند ولی بد سیرند
کاشکی صاعقه ایی آید و سوزد همه را
تا دگر شمع از این خانه به مسجد نبرند
در روایت هست از امام صادق پرسید
بو بصیر آنکه به تاریخ ذلیلش شمرند
که ایا زاده پیغمبر حجاج امسال
گویی از مرز صدا بیشتر از بیشترند
حضرت آنگه دو انگشت مبارک بگشود
گفت بنگر بشرند اینان یا جانورند
بوبصیر آنگه از دیده دل کرد نظر
دید محرم شدگان اکثرشان گاو و خرند
نوایی اصفهانی
در اتاق رازهاي تو سرك نمي كشم
بيش از آنچه خواستي نمي پرم قبول كن
قدر يك قفس ! كه خلوتت بهم نمي خورد
گاه ، نامه مي برم مي آورم قبول كن
هي نگو كه عشقمان جداست ، شعرمان جدا
بي تو من نه عاشقم ، نه شاعرم قبول كن
نيم آب و نيم آتش كزم سيل و شرر خيزد
منم قلب همه گيتي كه جان از مشت من ريزد
ديگه حرفهايي كه من ميزنم تكراري شده
. اين نفس كشيدنام ديگه انگار اجباري شده
. من ميرم با انبوه خاطرات سرد خود
. آخه از نصيحت سيرم حرفاتم دلدا
آن زمان كه خبر مرگ مرا ميشنوي
روي خندان تو را كاشكي ميديدم...
من مسافر و غریب اما لبریز یقین
می دونم تو راه عشق همه رو جا میزارم
یکی از همین روزها روی شب پا میزارم
روی قاب لحظه ها عکس فردا میزارم ..........
من از آغاز که روی تو بدیدم گفتم
در پی طلعت این حوروش انجامم نیست
خاک کویش شوم وکام طلبکار شوم
گر چه دانم که از آن کام طلب کامم نیست
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
چنين كه در دل من داغ زلف سركش توست
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
من بد بودم اما بدي نبودم
از بدي گريختم
و دنيا مرا نفرين كرد
سال بد در رسيد
سال اشك پوري
سال تاريكي
یکی یکدونه ی من ...حتی از خیال تلخ من نرو...اگه بری میمیرم
از عشقه که جون می گیرم...
مهر از همه خلق برگرفتم
جز ياد تو در تصورم نيست
با بخت جدل نمي توان كرد
اكنون كه طريق ديگرم نيست
...
تو را تیشه دادند که هیزم کنی ..... ندادند که دیوار مردم کنی
یک غزل داری از من و کافیست تا که من را به یاد بسپاری
و برای به یادداشتنت من همان عکس یادگاری را-
خواستم پاره پاره اش بکنم چشم هایت دوباره هم گفتند:
می توانی به سوگ بنشینی مرگ تنها کسی که داری را؟
از خیال تو می روم بیرون بعد پیدام می کنند آن ها
و تو در روزنامه می خوانی: آخرین دختر فراری را...
اين بارونه
اين پاييزه
كه مي باره
كه مثل اشك چشات فايده نداره...
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ...... باز جوید روزگار وصل خویش
شکایت نمی کنم، اما
ایا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زنگی...
واقعاً نشد؟
واقعاً انعکاس ِ سکوت،
تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه
رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است
دریا به جرعه یی که تو از چاه خورده ای حسادت میکند.
دوستت خواهم داشت بیشتر از باران گرم تر از لبخند داغ چون تابستان
دوستت خواهم داشت شادتر خواهم شد ناب تر روشن تر بارور خواهم شد
دوستم داشته باش برگ را باور کن آفتابی تر شو باغ را از بر کن
دوستم داشته باش عطرها در راهند دوستت دارم ها آه چه کوتاهند
دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی
چو بر امید وصالست خوشگوار آید
پس از تحمل سختی امید وصل مراست
که صبح از شب و تریاک هم ز مار آید
ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا
بجست و در دل مردان هوشیار آید
چو عمر خوش نفسی گر گذر کنی بر من
مرا همان نفس از عمر در شمار آید
ديشب آنچنان رها رفتم
كه در بند تو تا خدايگان جان رفتم
آه قلبم را براي تو تا بلندا ي بيمكان
به ناكجا بردم
سر به پاي عشق جاويدت
پابه پاي قرباني و قربانگاه رفتم
ديشب با تو تا كجا رفتم؟
مرغ شادی به دام آمد
به زمانی که بر گسیخته دام !
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام !