آقا از پارگی شلوار گفتی بزار یه سوتی رو بگم که البته نقل قول از کس دیگه ای هستش:
با بچه های کوچه قرار گذاشتیم تا بریم پارک ملت و یه ورزشی بکنیم. این پسر همسایه که 22 یا بیشتر سنش بود گفت من هم میام.
در وصف این همسایه باید بگم که ایشون مهندس کامپیوتر هستند و بسیار بسیار آدم مغروری هست.
خلاصه میرن پارک ملت و شروع میکنند.
این پسر همسایه میاد از بالای نرده ها بپره که یهو شلوارش گیر میکنه و جرررررررررررررررررر.....
در وصف پارگی شلوارش باید بگم که از وسط فاق شلوار تا حلقه ی دور مچ پا فقط به یه تیکه پارچه به هم وصل بودند و این آقا حتی دیگه پاهاش هم تو شلوار نبوده. اصلا بزارین راحت بگم. از شلوارش فقط یه کش دور کمرش مونده و بقیش به اون میله هه گیر کرده بوده.
این طرف هم که میبینه خیلی ضایع شده و پارک ملت به اون عظمت همه دارن بهش میخندن شروع میکنه به دویدن تا خونشون و از اونجایی هم که از پارک ملت تا خونشون تقریبا با ماشین 15 دقیقه راهه، دیگه حساب کنید راننده ماشینها چقدر تحویلش گرفتن...
_________________________________________________-
این یکی هم یه سوتی توپ که هنوز مایه ی خجالت این رفیقمون شده:
چند روز از عید گذشته بود و همه با لباسای نو میرفتن مدرسه. ماها همگی با هم میرفتیم مدرسه و تو راه کلی حال میکردیم.
تو راه که میرفتیم یکی از بچه ها گفت بیاین از اینجا بریم تا زود تر برسیم. باید بگم دیروزش بارون اومده بود و اونجایی که رفیقمون میگفت تقریبا یه پرش 1.5 متری نیاز داشت چون باید از یه بلندی میپریدیم تا وارد اون میون بر بشیم.
ما هم بهش گفتیم نه بابا بیخیال کفشامون گلی میشه. اینم گفت الا و بلا که گلاش خشک شده و اگر نیاین من خودم میرم. ما هم گفتیم خوب خودت برو.
این بدبخت هم یک پرش زد و مثل ماهی که فرو میره تو آب؛ این هم فرو رفت تو گل. دقیقا یادمه حتی زانوهاش هم تو گل بود. تعادلش هم بهم خورد و صورتش و دستاش هم پر شد.
حالا ما موندیم بخندیم یا اینو که گریه میکنه نجات بدیم.
بالاخره دستاش رو کشیدیدم و با کمک یه بنده خدا که رد میشد درش آوردیم ولی چه حالی داد اون روز...