تن داده ام به این که بسوزم در آتشت
حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد
Printable View
تن داده ام به این که بسوزم در آتشت
حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد
در دلم افتاد آتش ساقیا
ساقیا آخر کجائی هین بیا
هین بیا کز آرزوی روی تو
بر سر آتش بماندم ساقیا
ای حلزون
از قلّه فوجی بالا برو
آرام، آرام
«ایسا»
سلام
مبر طاعت نفس شهوت پرست
که هر ساعتش قبله ی دیگر است
تند باد زمستانی
خورشید را می اندازد
به دریا
از اين همه ادعا بدم آمده است
از گيتي بي وفا بدم آمده است
از آنچه به خاطرش دلي تنها را
بايد بکنم فدا بدم آمده است
از گفتن يک دروغ بي ريشه و گنگ
آن هم به خودم-خدا-بدم آمده است
تو اي صفاي ضميرم
چرا نمي آيي؟
چرا بهانه نگيرم؟
چرا نمي آيي؟
آقا جانم!..........
اگر حجاب ظهورت
وجود تار من است
به حق زينب کبري
خدا کند که بميرم
به جان عمه سه ساله
دل مرا نشکن
تو روزنه نوری...ای کودک دلبندم
در خانه ظلمت پوش
دیباچه آغازی...
بر متن شب خاموش
چیزی ده از باران
چیزی ده از پرواز
چیزی به از گریه
چیزی به از آواز
می بخشی و می خوابی
در بستری از اعجاز
می مانیم و می رویم
در سنگر یک آغوش
بر متن شب خاموش
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت
تنها ستارگان
از برجهای فاصله می بینند
که شب
چه قدر موقع منفوری است
اما اگر ستاره زبان می داشت
چه شعرها که از بد شب می گفت
گویاتر از زبان من گنگ
آری
شب موقع بدی است