منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كارساز بنده نواز
Printable View
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كارساز بنده نواز
زنگ دل از آب روی شستیم
وز درد هوا سبوی شستیم
دل را به کنار جوی بردیم
وز یار کناره جوی شستیم
من بی تو هیچم
تو باورم نکن
خیسم زگریه
تنهاترم نکن
عاشق نبودم
تا با تو سر کنم
آتش نبودم
خاکسترم نکن !!!
نه رای آنکه ز عشق تو روی برتابم
نه جای آنکه به جوی تو بگذرد آبم
به جستجوی تو جان بر میان جان بندم
مگر وصال تو را یابم و نمییابم
مائيم و مي و مطرب و اين كنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب
از آذر خاك و باد و از آتش و آب
برای بوی وصال تو بندهی بادم
برای پاس خیال تو دشمن خوابم
اگر به جان کنیم حکم برنتابم سر
مکن جفا که جفای تو برنمیتابم
کجا توانم پیوست با تو کز همه روی
شکسته چون دل خاقانی است اسبابم
ميروم ديگر نميخواهم براي هيچ كس
حالت غمگين چشمانم ملالآور شود
بايد اين بازندهي هر بار – جان عاشقم –
تا به كي بازيچه اين دست بازيگر شود
ماندنم بيهوده است امكان ندارد هيچ وقت
اين منِ ديرينِ من يك آدم ديگر شود.!..
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در اين ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذيتنی بالهجر و الحجر
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
تیری ز کمانخانه ابروی تو جست
دل پرتو وصل را خیالی بر بست
خوشخوش زدلم گذشت و میگفت بناز
ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست