میجهد آهم از درون پاس جمال دار، هان
صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را
وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه
آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را
Printable View
میجهد آهم از درون پاس جمال دار، هان
صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را
وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه
آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را
اینجا
ابرهای خاکستری
بر آسمان دلم
هزاران نقش بسته اند
بی تو تنها
نقشی از بودن را در نبودنت
تکرار می کند
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
اني رايت دهرا من هجرك القيامه
هنوزم در پی اونم
که اشکامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش
کنه پاک و بگه جونم
نکن گریه منم اینجام
بذار دستاتو تو دستام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام
مكن كاري كه بر پا سنگت آيو
جهان با اين فراخي تنگت آيو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو رت از نامه خواندن ننگت آيو
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب سد گونه جفایی، بازآ
لحظه ديدار نزديك است
باز من ديوانه ام ، مستم
باز ميلرزد، دلم، دستم
باز گوئي در جهان ديگري هستم
هاي! نخراشي بغفلت گونه ام را تيغ
هاي، نپرسي صفاي رلفزم را دست
و آبرويم را نريزي، دل
لحظه ها را با تو بودن
در نگاه تو شكفتن
حس عشق رو در تو ديدن
مثل روياي تو خوابه
با تو رفتن با تو موندن
مثل قصه تورو خوندن
تا هميشه تورو خواستن
مثل تشنگي آبه
هر شور و شری که در جهان است
زان غمزهیِ مستِ دلسِتان است
گفتم لب اوست جان، خِرد گفت
جان چیست مگو چه جایِ جان است