-
آینه با آینه شد رو به روی
خوش بود آیینه ها را گفت و گوی
گرچه پنهان بود راز سینه ها
هیچ پنهان نیست از آیینه ها
منعکس، در آینه تصویر شد
بی نهایت، دردها تکثیر شد
بسته لب، از شرح سوز و سازها
چشم ها گفتند بر هم رازها
رازها گفتند با هم با نگاه
هر دو آیینه مکدر شد ز آه
-
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد*** هر پاکروی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب ***کاو مرد ندید از چه آبستن شد
حافظ
-
در اقصای گیتی بگشتم بسی
بسر بردم ایام با هر کسی
تمتع به هر گوشهای یافتم
ز هر خرمنی خوشهای یافتم
چو پاکان شیراز، خاکی نهاد
ندیدم که رحمت بر این خاک باد
تولای مردان این پاک بوم
برانگیختم خاطر از شام و روم
سعدی
-
مست مستم، مشکن قدر خود ای پنجۀ غم، من به می خانه ام امشب، تو برو جای دگر
-
رحمان لایموت چو آن پادشاه را*** دید آن چنان کز او عمل الخیر لایفوت
جانش غریق رحمت خود کرد تا بود ***تاریخ این معامله رحمان لایموت
حافظ
-
تنی دارد این مرغ چون پاره کوه
که هر جا نشیند، نشیند شکوه
دو روئینه چنگ نگهدار تن
چنان سخت که آسان کشد بار تن
دو بال جهانگرد دلخواسته
چو دو بال سیمرغ، آراسته
دو منقار بران که در سنگلاخ
تواند گشودن دهانی فراخ
مهدی حمیدی
-
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای
سعدی
-
یک همنفسی کو که بر او گریم من * * * * * گر هـمنفسی بود, نکو گریـم من
در روی هـمه زمــین نـمی یابم بــاز * * * * * خاکی که بر او سیر فرو گریم من
عطار
-
نوبهار است در آن كوش كه خوشدل باشي
كه بسي گل بدمد باز و تو در گل باشي
من نگويم كه كنون با كه نشين و چه بنوش
كه تو خود داني اگر زيرك و عاقل باشي
چنگ در پرده همين ميدهدت پند ولي
وعظت آن گاه كند سود كه قابل باشي
در چمن هر ورقي دفتر حالي دگر است
حيف باشد كه ز كار همه غافل باشي
حافظ
-
ياران موافق همه از دست شدند
در پاي اجل يکان يکان پست شدند
خورديم ز يک شراب در مجلس عمر
دوري دو سه پيشتر ز ما مست شدند
خیام