از با تو بودن برایم عادتی ساختی
که هرگز بی تو بودن را باور ندارم
Printable View
از با تو بودن برایم عادتی ساختی
که هرگز بی تو بودن را باور ندارم
آخرين ستاره هم بر زمين افتاد
و همه به محبوبشان رسيدند ...
در آسمان هم سهمي براي من نبود
نه به شاخ گل نه به سرو چمن پبچیده ام
شاخه تکم بگرد خویشتن پیچیده ام
گرچه خاموشم ولی آهم بگردون می رود
دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام
می دهم مستی به دلها گر چه مستورم ز چشم
بوی آغوش بهارم در چمن پیچیده ام
جای دل در سینه صد پاره دارم آتشی
شعله را چون گل درون پیرهن پیچیده ام
نازک اندامی بود امشب در آغوشم رهی
همچو نیلوفر بشاخ نسترن پیچیده ام
حال تو روشن است دلا از ملال تو
فریاد از دلی که نسوزد به حال تو
ای نوش لب که بوسه به ما کرده ای حرام
گر خون ما چو باده بنوشی حلال تو
یاران چو گل به سایه سرو آرمیده اند
ما و هوای قامت با اعتدال تو
در چشم کس وجود ضعیفم پدید نیست
باز آ که چون خیال شدم از خیال تو
در کار خود زمانه ز ما ناتوان تر است
با ناتوان تر از تو چه باشد جدال تو ؟
خار زبان دراز به گل طعنه می زند
در چشم سفله عیب تو باشد کمال تو
ناساز گشت نغمه جان پرورت رهی
باید که دست عشق دهد گوشمال تو
ای کاش می دانستم پس از مرگ من
چه کسی اولین اشک را خواهد ریخت
و آخرین کسی که مرا از یاد خواهد برد کیست....
زندگی اجبار است
مرگ اختیار است
عشق یک بار است
جدایی دشوار است
ولی نفس کشیدن بی تو محال است.
تو را گم کرده ام امروز .... و حالا لحظه های من گرفتار سکوتی سرد و سنگینند
و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند نمی دانی چه غمگینند ...
چراغ روشن شب بود برایم چشم های تو ...نمی دانم چه خواهد شد
پر از دلشوره ام ....بی تاب و دلگیرم ...
کجا ماندی که من بی تو هزاران بار در هر لحظه میمیرم .
داری میری نمیبینی خواستنت رو توی چشمام
وقتی نیستی نمیدونی روزا تیرست مثه شبهام
داری میری نمیفهمی حرفامو در پشت لبهام
داری میری نمیمونی تا بدونی چرا اینجام
تموم خاطراتت یادم میاد
یاد اون روز که دلت میگفت منو میخواد
اگه تو نمونی پیشم دیوونه میشم
آخه من چیکار کنم تو بمونی پیشم
فکر تو یه لحظه از سرم بیرون نمیره
من میگم میمونی اما دل میگه میره
میدونستم میری و تنهام میذاری
تو که از حال دلم خبر نداری
میدونستم آخرش این جوری میشه
یکیمون تنها میمونه تا همیشه
بسترم
صدف خالی یک تنهایی ست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری