دیریست کان سروده خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه خون هستی
اما ... بس است این همه قربانی
خوش غافلی که از سر خود خواهی
با بندهات به قهر چها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی
Printable View
دیریست کان سروده خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه خون هستی
اما ... بس است این همه قربانی
خوش غافلی که از سر خود خواهی
با بندهات به قهر چها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخورنقل قول:
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر گشی ای مرغ خوش خوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دنیا غم مخور
............دوست داشتم باقیشم بگم.....ولی حیف مشتریم زیاده....
روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال
دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
آن پُر از لالها رنگارنگ
وین پر از میوه های گوناگون
باد در سایه درختانش
گسترانید فرش بوقلمون
نگر که نقش سپید و سیه رهت نزند
که این دو اسبه ی ایام سخت چالاک است
قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق
تو هرقبا که بدوزی به قدر ادراک است
تو با خداي خود انداز كار و دل خوش دار
كه رحم اگر نكند مدعي خدا بكند
زبخت خفته ملولم بود كه بيداري
بوقت فاتحه صبح يك دعا بكند
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دلا حکایت خاکستر و شراره مپرس
به بادرفته کجا و چو برق جسته کجا
خوشآن زمان که سرم در پناه بال تو بود
کجا بجویمت ای طایر خجسته کجا
اگر ان ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا